قسمت هشتم

453 85 67
                                    

نمی‌دونه چطوری وسایلش رو جمع کرد،البته هری فقط یک کوله داشت که اصلا چیزی ازش برنداشته بود،فقط هودی سفیدش رو با جین تنگ مشکیش و بوت‌های قهوه‌ایش رو پوشیده بود و می‌خواست بره برای الیزابت خط‌و‌نشون بکشه که زین بهش زنگ زد.

حتی شارژرش رو از متلی که توش بود نمی‌دونست برداشته یا نه فقط با آخرین سرعت بعد از باخبر کردن تاکسی توسط متل به سرعت سمت خونه‌ی رابینسون‌ها حرکت کرد

عصبی پاهاش رو تکون می‌داد و از گرفتن شماره موبایل لیام ناامید شده بود،تنها شماره‌ای که از افراده اون خونه داشت مال زین بود اولش اشغال بود ولی الآن زین بعد از ۲۰ بار زنگ زدن حتی زحمت نمی‌کشید یه جواب به نگرانیای هری بده

هری عصبی و کلافه شده بود هی چتریاش با اینکه تو صورتش نبودن رو بانفرت عقب می‌داد و دلشوره‌ی عجیبی رو تجربه می‌کرد

بعد از ۱:۳۰ مسیر طاقت‌فرسا با دیدن عمارت کرایه‌ی تاکسیش رو اینترنتی پرداخت کرد و بدون توجه به چیزی فقط کوله‌ی گلگسیش رو دنبال خودش کشید و از ماشین پایین پرید

وقتی به درب عمارت رسید مرد چاق قد کوتاهی رو دم‌در دید که منتظر نگاهش می‌کنه

اون مرد سر تاسی داشت،چندتا تار مو تو سرش بودن ولی سفید بودن،عینک ته استکانی گرد داشت و کف سرش پر از خال‌های سیاه بود زیاد مرد بدریختی نبود،چشمای مشکی ریزی داشت و با لب‌های قیطونیش لبخنده زورکی‌ای به هری زد

هری که به خودش اومده بود کولش رو روی دوشش صاف می‌کنه و لبخنده کوچیک زورکی‌ای می‌زنه

این پا و اون پا می‌کنه

هری:من هری استایلزم برادر لیام استایلز باید برم بالا

به بالا اشاره می‌کنه و  با استرس کولش رو روی دوشش صاف می‌کنه و با بند آویزون کولش هی بازی می‌کنه یا فشارش میده تا بتونه از استرس و نگرانیش کم کنه هرچند که نتونست مخفیش کنه
توی دلش به این مرد که زل زده بهش فحشی میده و دلش داره از نگرانی برای لیامش ضعف میره
مرد سرش رو تکون میده و راهه هری رو باز می‌کنه قبل از اینکه هری ازش دور بشه زبون باز می‌کنه و با صدای کلفت مردونش درحالیکه سیبیلای بلند و پرپشتش رو تاب می‌داد هری رو مخاطب خودش قرار میده

سایمن:آقا طبقه‌ی دوم که می‌رید ،اتاق تلویزیون  تو راهروی اول دست راست هست و لیام اونجاست

مرد به هری آدرس میده و هری بعد از باز کردن در چوبی سفید عمارت از پله‌ها به سمت بالا یورش می‌بره و طبق چیزی که مرد بهش گفت خودش رو به اون اتاق می‌رسونه

وقتی برادرش رو با سرووضع کبود و تنها پیدا می‌کنه قلبش از تپش میایسته

پسر کوچولوش روی کاناپه‌ی بزرگی افتاده بود و از لبای بادکرده‌ی گوشتیش و چشمای پف کردش معلومه از درد گریه کرده و نمی‌تونه بدنش رو تکون بده.

forbiden love(ziam&Larry)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora