قسمت بیستم

324 55 63
                                    

از وقتی همشون اومدن عمارت فیلیپ لیام رفت با ادوارد بازی کنه
تو اتاق تلویزیون همه نشسته بودن و لویی هری رو در آغوش کشیده بود و با موهاش بازی می‌کرد
البته به ظاهر بازی می‌کرد اما با نفرت طلایی‌های نرم هری رد می‌کشید بعضی وقتا طوری که از موهای پسر کنده میشد

زین کنار جوآنا نشسته بود و مادرش رو در آغوش کشیده بود ۵ ماه بود که ملکش رو ندیده بود و دوست نداشت از مادرش جدا بشه

اما با لبخنده کم‌رنگی و کمی حسادت به جوآنا خیره شده بود،از اینکه زین اون زن رو ملکش صدا میزد اصلا خوشش نمی‌اومد اما می‌دونست نمی‌تونه کاری کنه و زین هیچوقت مادرش رو رها نمی‌کرد
مادمازل کنار اما رو مبل تکی نشسته بود و با لبخند به ذوق‌های ادوارد سر گل‌هایی که به لیام میزد خیره شده بود
الیزابت درست کنار لویی و هری روی مبل۳ نفره نشسته بود و با لبخنده فیک بزرگی داشت به پسر اخموش نگاه می‌کرد

لیام:قبول نیست...یوونتوس همیشه برندست

ادوارد می‌خنده با لوپ‌های سرخ‌شده از هیجانش به لیامی که اخم کرده و با چشمای ریز شده و عصبانیش به ادوارد خیره شده،نگاهی می‌ندازه

ادوارد:لیام تو واقعا تو PES بی استعدادی،۱۰ تا گل خوردی

ادوارد خندید و دستش رو طوری بالا برد انگار جامی تو دستاش هست و هو هو کرد،بالا پایین پرید

لیام:نخیرم...من خیلیم خوبم تو بازیکنات رو قوی‌تر از من کردی،من همیشه با هری بازی می‌کردم و اون ۴تا گل می‌زد یا کم‌تر بعدش بازیکناش خسته می‌شدن و می‌ایستادن منم ۶ تا گل می‌زدم

لیام با افتخار توضیح میده و سرش رو بالا می‌گیره،ادوارد نگاهی بین هری که با بیچارگی چشماش رو بست و لیام اخمالویی که داشت از قدرتش حرف میزد می‌ندازه و این شلیک خنده‌هاش هست که به هوا میره.
لویی و زین ناباور بهم نگاه می‌کنن،باورشون نمی‌شد لیام انقدر ساده باشه،درست مثل پسر بچه‌های ۶ ساله همه چیز دو باور می‌کرد و اون دوتا هم ادواردی که از خنده رو زمین افتاده بود رو همراهی می‌کنن

لیام اخم بزرگی کرد و لب‌های بزرگش رو جلو داده بود از دست اونا شاکی شده بود حسابی که چرا هیچی نمی‌گفتن و فقط می‌خندیدن

لیام:اصلا خوشم نیومد از این بازی،کشتی‌کج یا تیکن رو راه بنداز اونجا کسی  نمی‌تونه منو ببره..

لیام نیشخند کوچولویی زد و ابروهاش رو با شیطنت بالا پایین برد به خیال خودش مثلا خبیث شده بود اما درست مثل پاپیه خوردنی‌ای شده بود که آدم دلش می‌خواست گازش بگیره.

هری وقتی این حرف لیام رو شنید به شدت از بغل لویی پرید بیرون و خودش رو به لیام رسوند

هری:لیام...من نمیزارم بازی کنی،خودت می‌دونی که چی میشه؟؟؟

لیام چشم‌غره‌ای به هری رفت و اخم کرد،لب‌هاش رو جلو داد و کمی سرش رو پایین انداخت و زیرچشمی به هری نگاه کرد

forbiden love(ziam&Larry)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora