part4

1.3K 177 8
                                    

لویی

یه ربع دیگه همه دانشجو ها باید سر کلاس میرفتن

و من هری زین رفتیم یه گوشه حیاط دانشگاه

نشستیم و شروع کردیم به صحبت کردن

خب من اصلا فکرشو نمی کردم هری بیاد به این دانشگاه

چون من از همون دوم دبیرستان علاقه ای که حس میکردم

به هری دارم با دیدنش دارم حس میکنم بیشتر میشه ولی

من به هیچ وجه نباید بزارم بفهمه چون میدونم علاقه ای بهم نداره دوباره قلبم میشکنه
و با دستی که زین به سرم کشید به خودم اومدم

زین: پسر کجایی یه ساعت داریم صدات میکنیم

هری :چیزی شده لو؟

با لقبی که بهم داد قلبم شروع کرد به تند زدن سریع پا شدم

رفتم سمت سرویس بهداشتی یه آب به صورتم زدمو تو

اینه به خودم نگاه کردم گفتم: چه شده لو به خودت بیا یه ذره صبر کردمو  و از دستشویی اومدم بیرون مستقیم رفتم سمتشون

زین و هری:پسر خوبی؟چت شد؟

بچه ها خوبم فقط یه ذره سرم درد گرفت ...
پاشید بریم سر کلاس بچه ها الان کلاس شروع میشه

unconditional loveWhere stories live. Discover now