part 23

868 119 2
                                    

لیام

وقتی زین اومد تو من با یه زین دیگه مواجه شدم دیگه

اون زین قبلی نبود یه زین خسته که غمگین زیر چشماش

گود افتاده اصلا به من نگاه نکرد مستقیم رفت پیش

رفیقاش این رفتارش یه کم ناراحتم کرد ولی چرا باید واسم

مهم باشه ؟اون فقط یه همکلاسی نه چیز بیشتر

با صدای استاد دست از افکارم کشیدن..

استاد: خب بچه ها ۳روز دیگه مهلت تحویل پروژتون تموم

میشه و شما باید تحویلش بدید خاستم یادآوری کنم

من زین باید این پروژه رو تموم کنیم وقتی رفیقاش رفتن

اروم رفتم سمتش اونم همزمان با من برگشت خوردیم بهم

من افتادم رو میز و اونم روی من  هیچ کدوم قسط بلند

شدن نداشتیم تا اینکه زین از روم پاشد و منم پشت سرش بلند شدم 

گفتم : زین ما باید اون پروژه رو تموم کنیم لطفا همکاری کن تا زودتر تمومش کنیم

زین: خودت که بقیشو میدونی خودتم درستش کن

همه اینا رو با یه پوزخند گفت وقتی میخاست بره مچ

دستشو گرفتمو پرتش کردم رو میز رفتم روش و خم شدم

زیر گوشش گفتم : ما با هم تمومش میکنیم یا با هم یا هیچ

کدوم نمره نمی گیریم این ترم می افتیم انتخاب با خودت

زین : باشه قبول میکنم ولی فقط همین یه بار

وقتی صحبت میکرد نفسای گرمش به گردنم میخورد

تحریکم میکرد سریع از روش بلند شدمو از کلاس زدم

بیرون چون نمیخواستم بیشتر از این پیش بره

unconditional loveWhere stories live. Discover now