part 10

967 144 3
                                    

زین

از کلاس اومدم بیرون لویی و هری دیدم رفتم سمتشون و

با هم از دانشگاه اومدیم بیرون و سه تایی با آپاچی رفتیم

به یه رستوران و ناهار مهمون من بودیم

گارسون اومد و بعد از گرفتن سفارشا رفت

لویی:زین تو فکری چته؟

هیچی لویی این پسره خیلی فکرمو درگیر کرده  رو اعصابه  فردا باید حال اساسی ازش بگیرم

لویی: ولش کن زین دنبال دردسری !

اره از نوع بدش ...

هری: بچه ها غذا رو آوردن

بعد از خوردن غذا همگی رفتیم خونه لویی و لویی اهنگ

گذاشته بود و صداشو تا آخر زیاد کرده بود  سه تا لیوان

مشروب اورد به سلامتی زدیم و رفتیم بالا بعد یه ربع دیگه تو حال خودمون نبودیم

بیدار شدم ساعت ۱۱ شب بود اوه ما ۵ ساعت خابیدیم

هر چی لویی تکون دادم بلند نشد خیلی بد مست بود دیرم شده بود  منم از

خونش اومدم بیرون سوار موتور شدم رفتم به سمت خونه

تو راه همش چشمای قهوه ای خمارش تو فکرم بودو

حواسمو پرت میکرد زیر لب گفتم "لیام پین"....

unconditional loveWhere stories live. Discover now