part 15

863 133 6
                                    

زین 

ساعت ۶ بود و لیام نیومده بود بهترین تیپمو زده بودم  و

یه عطر خوشبو زدم و منتظرش بودم تا اینکه بعد ده دقیقه

زنگ در زده شد و چهره لیام پشت آیفون دیدم اومد تو و با

جدیت سلام داد و منم سلام دادم خیلی باهام خشک بود

اومدیم تو حال و شروع کرد به توضیح دادن کاراش  و بعد

تموم شدن توضیحاتش  تحقیقاتیش گذاشت رو میز  اون

پسر بدجوری داره به دلم میشینه داره می ره یه جایی از

قلبم که نمیدونم منم تحقیقاتشو ازش گرفتم و مشغول

تایپ شدم موقعی که داشتم تایپ میکردم دستاش خورد به

دستام و باعث شد ضربان قلبم سریع بره بالا اون دستاشو

کشید  عقب و منم چهرمو به حالت اولم برگردوندم و بعد تموم

شدن کارم جزوشو دادم بهش  اون ازم خداحافظی کرد رفت ...

دلم یه لحظه گرفت از رفتنش پیش خودم گفتم این پسر

کیه که الان شده تموم قلبم کسی که از رفتنش دلم میگیره

unconditional loveWhere stories live. Discover now