part 12

876 140 1
                                    

his eyes 

اومدم سر کلاس با اجازه استاد نشستم استاد داشت درس میداد

لویی:پسر چی شد چیکارش کردی ؟

زین:هیچی ولش ارزش نداره واست تعریف کنم

ده دقیقه بعد اون پسره لیام اومد تو با اجازه معلم نشست سر جاش

اصلا به من نگاه نکرد با کاری که من باهاش کردم هه.....

سر کلاس اصلا حواسم نبود استاد زد به تخته و ازم خاست

که بیام و سوال حل کنم منم هیچی نمیدونستم رفتم پای

تخته و شانسی سوال حل کردم چون اصلا دوست نداشتم

پیش اون پسره لیام ضایع شم

چشمای اون پسر معصومیت گیرایی خاصی داره نمیتونم

ازش بگذرم اون خیلی آروم بر عکس من هیچ عکس العملی

نشون نمیده داره دیوونم میکنه .....

unconditional loveWhere stories live. Discover now