One Direction - Ready to Run
There's a future in my life I can't foresee~
Unless of course I stay on course and keep you next to me~
* نزدیک به 15 سال قبل *
- لیوووووووووم!!
صداشو از پشت سرم میشنوم و میدونم بدو بدو داره به طرفم میاد ولی فقط لبخند میزنم و عکس العملی نشون نمیدم. طبق معمول میپره رو پشتم و مثل کوالا بهم آویزون میشه. واسه ی اینکه نیفته مجبور میشم زیر پاهاشو بگیرم و یکم بالاتر بکشمش.
- هی زینی. امروز چطور بود؟
دستشو دور گردنم حلقه میکنه و پیشونیشو با خستگی روی شونم میذاره.
- راستشو بگم؟ افتضاح بود. همش اینور اونور. هرکیم منو میدید میخواست یه چیزی ازم بپرسه. چرا نتونستی باهام بیایی؟
بدون توجه به اینکه زین روی پشتمه شونه هامو بالا میندازم.
- فردا منم باید برم. امروز نوبت تو و نایل بود.
کنار گوشم اوهومی میگه و ساکت میشه. معلومه بدجوری خوابش میاد.
من فقط این پسرو شیش ماهه که میشناسم و توی همین مدت کم، اینقدر باهم صمیمی شدیم که فکرشو هم نمیکردم.
اصولا آدم کم حرف و گوشه گیریم و وقتی فهمیدم قراره تو یه گروه پنج نفره باشم، واسم مثل آخر دنیا بود.
من نمیتونستم دوست پیدا کنم و اینو از همون اول هم میدونستم.لویی آدم پرحرف و شوخی بود. نایل همش در حال جوک تعریف کردن و خندیدن بود. هری اینقدر مودب بود که همه عاشقش میشدن.
اولش فکر میکردم قراره بازم تنها بمونم تا اینکه با زین آشنا شدم. کسی که به طرز عجیبی حتی از من هم خجالتی تر بود. اون حرف نمیزد یا سعی نمیکرد توی جمع بیاد. تنها عکس العملی که داشت این بود که بعضی وقتا به جوکای نایل لبخند آرومی میزد یا به تایید محبتای هری فقط سرشو تکون میداد.
ما کسی رو نداشتیم تا باهاش حرف بزنیم پس فقط به هم نزدیک شدیم. اون سریع ترین دوستیه که من تو کل زندگیم تونستم به دست بیارم.
یه مدت زیاد طول کشید که ما دو نفر بتونیم با اونا هم، گرم بگیریم ولی هنوز دوستی بین خودمونو محکمتر از بقیه میدونستیم.
و حالا؟ یه کوآلای خسته روی دوشمه و چجوری میتونم بگم که از این قضیه ناراضیم؟
- لیوم؟ میخواستم یه چیزی نشونت بدم.
آروم ولش میکنم و میذارم پایین بیاد. با این که غرق خوابه ولی مصممه که اول امروزشو واسم تعریف کنه.
- اینو نگاه. از کنار صحنه پیدا کردم.
از توی جیبش یه دستمال گردن و ساقه ی گندم کوتاه در میاره. از همونا که گاوچرونا عادت داشتن بین دندوناشون نگه دارن.
همینجوری که گندمو تو دهنش میذاره، میچرخه تا من دستمال گردنو واسش گره بزنم. با ذوق به خودش اشاره میکنه. چشمای عسلیش عملا برق میزنن.
- ببین. حالا دیگه واقعا پسر بده ی بردفوردم. فقط یه کلاه کابویی کم دارم.
میخندم و همینجوری که به تیپش نگاه میکنم سرمو تکون میدم.
- آره معلومه که هستی. فقط اگه قبلش بهم بگی این جمله ای که هی تکرار میکنی دقیقا یعنی چی.
نمیدونم عبارت "من پسر بده ی بردفوردم" رو از کدوم فیلم دیده یا از کجا یاد گرفته ولی تو شیش ماه اخیر بالای پنجاه بار شنیدمش.
- خب معلومه! یعنی هرجا برم قلب همه رو میشکنم ولی همه بازم عاشقمن!
- پففففف
بدون اینکه دست خودم باشه پوقی میزنم زیر خنده. این واقعا خنده دار بود! دیدن زین با اون دستمال گردن و ساقه ای که سعی میکنه به زور گوشه ی لبش نگه داره تا نیفته زمین. با اون موهای به هم ریخته ی مشکی که دور صورتش ریختن و چشمای طلایی خواب آلوش که داره سعی میکنه با نهایت جدیت جمله ای رو بگه که بیشتر انگار از دهن هری در اومده تا زین.
- هی! لیوم داری به من میخندی؟! من جدی گفتم! لیام عه نخند!!
چندبار به شونم مشت میزنه تا بالاخره میتونم خودمو جمع و جور کنم و به جای بلند خندیدن فقط یه لبخند بزرگ روی لبام باشه. طره های قهوه ای موهامو از توی پیشونیم کنار میزنم و حالت صورتمو جدی نگه میدارم. هرچند کار سختیه.
- باشه باشه. دیگه نمیخندم.
اخم میکنه و دست به سینه میشه.
- دفعه ی بعدی خودتو مسخره کن!
دستمالو از دور گردنش باز میکنم.
- باشه پسر بده ی بردفورد. فعلا اینو بذار بردارم تا یه موقع تو خواب کار دستت نده. داری بی هوش میشی از شدت خستگی.
خمیازه ای که میکشه حرف منو تایید میکنه. به دستم تکیه میده و چشماشو میبنده.
- آره، الان غش میکنم لیوم.
دستمو دورش میندازم و کشون کشون به سمت کاناپه ها میبرمش تا قبل از مصاحبه ی بعدی حداقل یه چرتی بزنه.
تا سال ها بعد، شنیدن اون جمله ی معروف از دهن زین هنوزم برام خنده دار بود.
کی فکرشو میکرد روزی برسه که خودم گرفتارش بشم؟
YOU ARE READING
Fall Right Into You
Romanceاین داستان زندگی منه و عشقی که سر راهم پیدا کردم. "بر اساس داستان واقعی زیام" [Highest ranking: #5 - Ziam] [Completed]