.20. End

1.3K 188 147
                                        

Liam Payne - Midnight

Now I just wanna lay here and fall into midnight~

And Fall Right Into You~

برای اولین بار توی زندگیم میشه گفت که همه چی داره به معنای واقعی کلمه بی نقص پیش میره.

با بچه ها تصمیم گرفتیم که چند ماهی توی لندن بمونیم و روی نوشتن یه آلبوم جدید تمرکز کنیم به جای اینکه به تورای دور دنیا بریم. و این یعنی زین میتونه با ما توی یه خونه بمونه.

اولش اصرارکرد که زیاد با بقیه ی ما یه جا دیده نشه ولی به نظر من کار بیهوده ای بود. ما به مدیا توضیح دادیم که زین قراره توی نوشتن متن آهنگا کمکمون کنه و اونا بدون هیچ چون و چرایی قبولش کردن.

من و زین کف بالکن خونه نشستیم و به دیوار پشتیمون تکیه دادیم. چند وقت یه بار نسیم خنکی میاد که باعث میشه زین یکم بیشتر به من بچسبه و تو بغلم فرو بره. به خاطر این باد سرد از همه ی کائنات تشکر میکنم.

دستمو دورش میندازم. برق حلقه ای که روی انگشتمه توجمهو به خودش جلب میکنه. ناخودآگاه به دست اونم نگاه میکنم و با دیدنش یواش میخندم.

- چیه لیوم؟ نکنه دوباره داری سرمایی بودن منو مسخره میکنی؟

دستمو روی بازوی لختش میکشم. سرمو خم میکنم تا روی شونشو ببوسم.

- اگه خیلی سردته میتونم برم پتو بیارم.

- خودت پتویی.

و بیشتر توی بغلم جمع میشه. لبخند گنده ای میزنم و آروم فشارش میدم.

- میگم زینی... من داشتم یه فکرایی میکردم. قبلا گفتی فعلا اگه تو گروه نباشی راحتتری اما... تو دوست نداری بقیه ی دنیا بفهمن که بین ما چه خبره؟ اون وقت تو هم میتونی برگردی. میدونی؟ بدون این که نیاز باشه از دید کسی مخفی بشیم.

سرشو سریع به سمت من میچرخونه. توی چشماش هاله ای از وحشت موج میزنه.

- یعنی چی؟ لیام یه موقع کار احمقانه ای نکنیا. لیام من تازه دارم میفهمم زندگی کردن باهات چجوریه. یه کاری نکنی از من بگیرنت...

- شیششش. معلومه که کاری نمیکنم. من بدون این که به تو بگم یه لیوان آبم نمیخورم.

لبامو چند ثانیه روی لباش فشار میدم. با زبونم دهنشو باز میکنم. دستمو روی چونش میذارم و مشغول بوسیدنش میشم.

وقتی عقب میکشم یه بار دیگه لب بالاییشو میبوسم.

نگرانی توی چشماش کم کم محو میشه و همون برق خفیف همیشگی جاشو میگیره.

- پس چی تو ذهنته؟

- راستش خیلی وقت نیست که تو سَرم اومده پس نمیتونم جزئیاتشو بگم. فقط داشتم فکر میکردم چی میشه اگه ما به بقیه ی مردم هم بگیم. داشتم فکر میکردم قراره چه اتفاقایی بیفته. و این که برگشتن تو همراه با اعلام خبرِ با هم بودنمون چه قدر میتونه باشکوه باشه.

Fall Right Into YouWhere stories live. Discover now