.13.

1K 163 147
                                    

One Direction - Half A Heart

No it doesn't even matter~

Cause we both got split in two~

میرسیم به جایی که هممون آرزو میکردیم کاش هیچ وقت تو واقعیت اتفاق نمی افتاد.
(چه شانسی هم به چپتر 13 رسید)

دو ماه از تور گذشته و به چین میرسیم.

دیگه هیچکدوم دل و دماغ اون اوایلو نداریم. بخش زیادیش مربوط به فشاراییه که بهمون میارن. بقیش هم مربوط به حال روحی زینه که انگار شهر به شهر بدتر میشه.

این روزا زین حال و هوای عجیبی پیدا کرده. یه لحظه کنار منه و داره از ته دلش میخنده، لحظه
ی دیگه گوشه ی اتاق چمباتمه زده و با هیچکس حرف نمیزنه.

با اینکه میدونم نیاز داره تنها باشه، دلم طاقت نمیاره و جلوش روی زانوهام میشینم. موهاشو میبوسم. مژه هاشو. گونه هاشو. گوشه ی لباشو.

زین هیچ وقت به من نپرید یا نگفت از اتاق بیرون برم. همیشه با لبخند خفیفی که نشون میداد به زور روی صورتش آورده و با اون چشمای عسلی که به خاطر غم برقشونو از دست دادن، بهم نگاه میکرد و توی مواقعی که خوش شانس بودم تکیشو از دیوار برمیداشت و به من میداد.

شبا از همیشه بدتر میشد. خودشو گوشه ی تخت جمع میکرد و فاصله ای با گریه کردن نداشت. و من هیکل کوچیکترشو به سمتم میارم و سرمو روی سینش میذارم تا به صدای قلبش گوش کنم.
همینجوری که زمزمه ی قلبش توی گوشم میگه: "لیام، من از وضعی که داریم ناراحتم."
منم توی گوش زین زمزمه میکنم که چه قدر عاشقشم و چه قدر بودنش برام درمان هر دردیه.
حتی اگه کل زندگیمون توی باتلاق فرو رفته باشه.

یه موقع هایی لب به هیچ غذایی نمیزنه.

وقتی میبینه نگاهم رنگ نگرانی داره همیشه لبخند میزنه و میگه: "نگران نباش لیوم. به جای غذا، تو رو میخورم."

زین از ته قلبش خوشحال نیست ولی به خاطر من خودشو بهتر از چیزی که واقعا هست نشون میده. هرچند سیاهی زیر چشماش چیز دیگه ای میگه.

توی این چند روز اخیر، زین کمتر از همیشه حرف میزنه. اون اصولا آدم کم حرفیه و من حتی عاشق این خصلتش هم هستم. این جوری باعث میشه قدر هر کلمه ای که از دهنش در میادو بیشتر بدونم.
هرچند تازگیا روند صحبت نکردنش به حد قابل توجهی رسیده.

روی زمین اتاق میشینم و پاهامو دراز میکنم. کمرمو به تخت پشت سرم تکیه میدم. دستمو توی پرزای کوتاه فرش میبرم و باهاشون بازی میکنم.

زین بهم گفته بود با منیجمنت صحبت خاصی داره و میخواد باهاشون تنها حرف بزنه.

من نمیخواستم زینو با اونا تنها بذارم اما این چیزی بود که خودش ازم خواست. و من لیام نیستم اگه به درخواستای زین جواب منفی بدم.

Fall Right Into YouWhere stories live. Discover now