.15.

913 157 77
                                    

بالاخره وارد آهنگای سولوی داستان میشیم.

Louis Tomlinson - Just Hold On

So what do you want them to say when you're gone?~

That you gave up or that you kept going on?~

وان دایرکشن از بهترین اتفاقایی بود که تو کل زندگیم افتاد. و جدا شدن ازش مثل از دست دادن یه قسمت از همه ی وجود و خاطره هام میموند. متاسفانه شرایط منیجمنت و محیط خفه کننده ای که توش قرار گرفته بودیم چاره ای برامون نذاشت جز اینکه گروهو به یه استراحت موقت بفرستیم.

لویی اولین کسی بود که پیشنهادشو داد و هری اولین کسی بود که با اون پیشنهاد مخالفت کرد. برام جالب بود چطور دو نفری که حتی توی بالا پایین شدن ریتم نفساشون با هم هماهنگی دارن، نمیتونن تو یه تصمیم به این مهمی از نظر خودشون کوتاه بیان.

من جزو موافقای تصمیم بودم. شاید بی رحمانه به نظر برسه و بعضیا فکر کنن خودخواهانست اما این به صلاح هممون بود. میترسیدم اگه ادامه بدیم به جاهای خوبی ختم نشه پس باید متوقفش میکردیم.

اصرار من این بود که هیچ وقت از کلمه ی نابود شدن یا از بین رفتن استفاده نکنیم. ما قرار بود برگردیم و از این مسئله مطمئن بودیم. تنها چیزی که نمیدونستیم زمان بازگشتمون بود که احتمالا وقتی زمانش درست باشه خودمون میفهمیم.

برای من زیاد تعجبی نداشت اما جدا شدن از گروه و تبدیل شدن به یه خواننده ی سولو باعث نشد زینو بیشتر ببینم.

آره، ما بعضی وقتا که بیکار میشدیم به خونه ی هم میرفتیم و گاهی چندین روز کنار هم بودیم. در عوض زمان پیش هم نبودنمون طولانی میشد و حتی به یکی دو ماه میرسید.

من و زین هردومون توی کار سولو پیشرفت کردیم و به همونجاهایی رسیدیم که از بچگی آرزوشو داشتیم. بدترین قسمت محبوبیت، دخترایی هستن که همیشه و همه جا با ما دیده میشن. وقتی وارد این صنعت شدم فکر میکردم قراره خواننده بشم نه بازیگر!

به هرحال ما هیچ وقت نمیذاریم اینجور حاشیه ها آرامش خودمونو بگیره. اولین اقدامی هم که انجام دادیم این بود که عشق بینمونو به خانواده هامون، دوستای نزدیکمون و خصوصا "دوست دخترامون" گفتیم تا حداقل سوتفاهمی پیش نیاد.

در خونمو با پا میبندم و میذارم محکم به هم بخوره. پاکتای خریدی که تو دستمه رو روی اپن ول میکنم و نفسمو با صدا بیرون میدم. با اینکه میتونستم به یکی بگم برام خرید کنه اما دلم خواست خودم انجامش بدم.

من و زین طبق قرار قبلیمون هر شب حدودای نه و نیم یا ده به هم زنگ میزنیم و تا وقتی یکیمون خوابش ببره پای تلفن میمونیم. اگه حال داشته باشیم اون تماسو تصویری هم میگیریم. و دیشب زین بهم گفت قراره با بیردش به دفتر یکی از مجله های مد برن و چندتا فتوشات بگیرن.

Fall Right Into YouWhere stories live. Discover now