.4.

1.1K 208 112
                                    

One Direction - They don't know about us

Just one touch and I was a believer~

Every kiss gets a little sweeter~

بعد از اون شب بارونی، خیلی چیزا بین من و زین تغییر کرد. خیلی چیزا... بهتر شد.

زین کلافه پوفی میکشه و هردو لباسی که توی دستشه رو واسه من بالا میگیره.

- کدومش لیام؟ فقط بگو کدومش؟

به نظر من هردو بهش فوق العاده میومدن و همینو هم میگم.

- خب چه فرقی داره؟ این بار یکیشو بپوش، بار بعدی اون یکی رو بپوش.

اخم میکنه و جوری بهم نگاه میکنه انگار یه احمقم که هیچی از مد و فشن حالیش نمیشه.

- خدایی؟ الان جدی هستی؟ لیام واسم مهمه که چجوری به نظر برسم. یه ساعته اونجا نشستی پرو کردن منو دید میزنی، حداقل یه نظر درست حسابی بده.

میخندم و همینجوری که به تاج تخت تکیه میدم بالشو پشتم میذارم.

- آخه وقتی همیشه خوشگلی چی بگم بهت؟ لباسا رو بی خیال شو. بیا بغلم ببینمت.

هردو لباسو با ظرافت به چوب لباسی آویزون میکنه و به سمت من قدم برمیداره. به جای اینکه کنارم بشینه، پاهاشو دو طرفم میذاره و روی من میاد.

- اومدم. دیدن کافیه یا چیزای بیشترم میخوایی؟

به شیطونیش میخندم و لپشو میکشم.

- تا سه ساعت دیگه اجرا داریم پلنگ کوچولو. فکر نکنم زیاد بشه کاری هم کرد.

پوزخند میزنه و خم میشه تا لبامو ببوسه.

- من که شک دارم.

زبونشو روی لب پایینم میکشه و با لباش سعی میکنه لبای منو از هم باز کنه. دهنمو باز میکنم و میذارم بوسمون به شکل دیگه ای ادامه پیدا کنه.

دستمو دور کمر زین حلقه میکنم و اونو بیشتر به خودم میچسبونم و هم زمان تا جایی که بتونم بوسه رو عمیق میکنم.

وقتی بالاخره لبامون از هم جدا میشه، هردو نفس نفس میزنیم و لب های زین از بزاق دهان هردومون براق شدن.

- لیام یکی دیگه.

لحن معصومش باعث میشه لبخند بزنم. اگه کسی پشت در باشه و مکالمه ی ما رو بشنوه احتمالا خیال میکنه زین داره برای خوردن شکلات اینقدر اصرار میکنه.

سرمو جلو میبرمو این بار بدون دخالت زبونم لبامو روی لباش چفت میکنم. هر چند انگار که زین نظر دیگه ای داره و لب پایینمو تقریبا محکم گاز میگیره.

- آخ. پس وحشی بازی هم بلدی کیتن؟

لبخند بی گناهی میزنه و شونه هاشو بالا میندازه.

- اوپس. دردت گرفت؟ بذار دوباره بوست کنم که خوب بشه.

هردومون میخندیم و دوباره شروع به بوسیدن هم میکنیم. البته که برای اینکار به هیچ بهانه ای احتیاج نداریم. همین که زینو توی بغلم دارم و اون خوشحاله، پس یعنی همه چی خوبه.

کم کم بوسمون شدت بیشتری پیدا میکنه و صداهایی که زین از خودش در میاره؟ لعنتی، اینارو از کجا یاد گرفته؟!

زین خودشو یکم جا به جا میکنه و باعث میشه پایین تنه هامون به هم برخورد کنه.

- گاد. زین... میدونی داری با من چیکار میکنی؟

یکم عقب میکشه و دستشو لای موهام فرو میکنه.

-نچ ولی دارم با چشمام میبینم.

میخندم و دستمو کورمال کورمال روی میز کنار تخت میکشم تا ساعتو چک کنم. با دیدن شماره های سفید روی گوشیم چشمام گرد میشه.

- عیسی کمکم کنه! ما باید تا دو ساعت دیگه بریم بالا.

زین پقی میزنه زیر خنده. من همینجوری که سعی میکنم خنده های خودمو کنترل کنم دستامو دو طرف کمرش میذارم و آروم از روی پاهام بلندش میکنم تا روی تخت بذارمش.

با دیدن وضعیتی که اون پایین دارم یکم سرخ میشم و لباسمو روش میارم تا کمتر معلوم باشه. و البته که خنده های زین قراره بلندتر هم بشن.

- خجالت نکش لیوم. مثل همیم. یادته؟

زیر لب غرغر میکنم و جلوی آینه میرم تا سریع سر و وضعمو درست کنم.

- آره اما به نظر نمیاد تو همچین مشکل خاصی داشته باشی.

- به خاطر این که من بلدم هورمونامو کنترل کنم!

برای بار آخر خودمو به زین نزدیک میکنم و خم میشم تا سریع لباشو ببوسم. با پوزخند ادامه میدم:
- شایدم به خاطر تفاوت سایزه که مال تو دیده نمیشه.

چشماش گرد میشه و  این دفعه نوبت گونه های اون بود که قرمز بشن.
به ثانیه نشده که بالش روی تخت، محکم به کنار کلم برخورد میکنه و باعث میشه حتی ستاره هایی که دور سرم میچرخن رو ببینم.

- خدا لعنتت کنه لیام!! گمشو برو دوشتو بگیر.

با خنده ازش جدا میشم و به سمت حمام میرم. حتی هنوزم میتونم غرغرا و فحش دادنای زینو پشت سرم بشنوم که باعث میشن لبخندم از قبل هم بزرگ تر بشه.

به خودم قول میدم وقتی آماده شدم و زمان رفتن روی استیج رسید، محکم توی بغلم بگیرمش و اینقدر صورت و موهاشو ببوسم که یادش بره قرار بود باهام قهر کنه.

Fall Right Into YouDonde viven las historias. Descúbrelo ahora