One Direction - Little Things
You'll never love yourself~
Half as much as I love you~
با تابیدن مستقیم اشعه ی خورشید توی چشمام زیر لب غر میزنم و بازومو روی صورتم نگه میدارم. احساس میکنم هنوز برای بیدار شدن خیلی زوده و یه وزنه ی ده تنی بهم بسته شده.
اوه.
انگار در حقیقت یه وزنه بهم بسته شده.
گوشه ی چشممو باز میکنم و زینو میبینم که محکم منو گرفته و خیال ول کردن هم نداره. به خاطر نور خورشید چشماشو روی هم فشار داده و بالای بینیش چین خورده.
لبخند میزنم و دستمو جلو میبرم تا بین آفتاب و چشماش قرار بدم.
چند ثانیه فقط بهش خیره میشم. چجوری زیباترین موجودی که خدا خلق کرده بین بازوهای منه؟ مگه چه قدر دوسم داشته که اونو بهم داده؟
انگشت شستمو روی مژه های بلندش میکشم. یکم وول میخوره و با کج کردن سرش از دستم فاصله میگیره.
با بی صبری میغلطم و هردو دستمو محکم دورش میندازم و فقط به خودم فشارش میدم.
- آخخخ تو چه قدر نازی. چجوری تا حالا نخوردمت؟!
زین توی خواب و بیداری اخم میکنه و با کف دستش صورتمو فشار میده تا از خودش دورم کنه.
- ولم کن لیوم. له شدم خب.
بلند میخندم و حتی یه ذره هم فشار بازوهامو دورش کم نمیکنم. سرمو جلو میبرم و گونشو محکم و با صدا میبوسم.
- صبحت بخیر بچه پلنگه بد اخلاق من.
زین با غرغر سرشو روی سینم میذاره تا نور خورشید اذیتش نکنه. همونجور که چشماش بستست دستشو جلو میاره و وقتی تو موهای من فرو میبره لبخند میزنه.
- صبح تو هم بخیر آقای زیادی پر انرژی.
چشمای عسلی و خواب آلوشو باز میکنه و سرشو بالا میاره تا چونه ی منو ببوسه.
- گرسنت نیست؟ میخوایی صبحانه بیارم همینجا بخوری؟
زین خودشو از توی بغل من بالا میکشه و روم خیمه میزنه. انگشت اشارشو جلوی دیدم میگیره و سعی میکنه تهدید آمیز به نظر بیاد. هر چند که با وجود موهای به هم ریخته و صورت پف کردش، زیاد فایده ای نداره.
- فکرشو هم نکن که بلند شی بری لیام پین. با این همه زور و فشار بیدار نشدم که حالا بخوایی فرار کنی. درست حسابی بوسم کن ببینم!
- چشم.
سرشو پایین میاره و من منتظر میمونم تا طعم لباشو بچشم. شاید اگه با هر کس دیگه ای بودم دلم نمیخواست بعد از خواب ببوسمش. ولی اون زینه و من هرگز نمیتونم شانس یه بوسه با اونو رد کنم.
وقتی برای نفس گرفتن یکم سرشو عقب میاره از فرصت استفاده میکنم و شروع به بوسیدن صورتش میکنم.
موهای کوتاه روی پیشونیشو کنار میزنم و روشونو میبوسم.
-من...
سرشو یکم بالا میارم و لبامو روی گونش میذارم.
- خیلی...
دستمو دور کمرش حلقه میکنم و روی گردنش و یکم پایین تر از گوششو میبوسم.
- زیاد...
زین آه کوچیکی میکشه و سرشو کج میکنه تا فضای بیشتری بهم بده. همونجا بوسه های ریزی میذارم و تا ترقوش پیش میرم.
- دوستت دارم.
یه دفعه بدنش بی حرکت میشه و ثابت میمونه. هیچی نمیگه و فقط نفس نفس زدنای آرومش تنها عکس العملیه که نشون میده.
دستمو روی موهاش میکشم و اینقدر ادامه میدم تا بتونه فکراشو جمع و جور کنه.
بالاخره چند سانتی متر عقب میره تا بتونه تو چشمام خیره بشه. نگاهش رنگ ناباوری داره.
- یه بار دیگه میگی بهم؟
لبخند میزنم و نوک بینیشو میبوسم.
- گفتم خیلی دوستت دارم. تو چرا تعجب کردی؟
دستاشو دور گردنم حلقه میکنه و همونجا نگه میداره.
- اگه تو هم از وقتی یادت میاد روی یکی کراش داشتی و بعد اون نفر میگفت که دوستت داره، همینقدر تعجب میکردی.
- تو رو من کراش داشتی؟ اما اون موقع که منو دیدی همش شونزده سالم بود! با یه قیافه ی خیلی داغوون!
انگشتشو روی لب پایینم میکشه.
- هی، بهش توهین نکن.
به جای دستش لبای خودشو جایگزین میکنه و بعد از بوسیدنم فقط قدری عقب میره که بتونه کلماتو روی لبام زمزمه کنه.
- منم عاشقتم. خیلی زیاد. اونقدر که بعضی وقتا فکر میکنم الان دیوونه میشم.
توی ذهنم انواع و اقسام حسا رژه میرن ولی بارزترینشون حس خوشحالی زیادیه که منو تا حد انفجار میبره. زین هم منو دوست داره؟ این بهترین اتفاقیه که تو تمام عمرم واسم افتاده.
پیشونیمو به پیشونیش میچسبونم و توی چشماش نگاه میکنم.
- نمیدونم لیاقتشو داشته باشم یا نه زین ولی... اگه بهم اجازه بدی میخوام نگهت دارم. میخوام هرروز اینجوری کنارت از خواب بیدار بشم و هرشب موقع خواب تو بغلم داشته باشمت. میخوام موقع لباس خریدن نظرمو بپرسی و من فقط بگم همش بهت میاد. میخوام وقتی با پسرا تو ماشین نشستیم من فقط به تو نگاه کنم و حتی نصف حرفاشونو هم نفهمم. میخوام... میخوام پیشم بمونی. میشه؟
زین با عسلی هایی که حالا یکم برق میزنن بهم نگاه میکنه و سرشو تکون میده.
- همین الان لیست چیزایی که منم میخوامو ردیف کردی. آره لیام. اگه هردومون بخواییم معلومه که میشه.
خودمو بهش نزدیک تر میکنم و توی آغوشش یه نفس عمیق میکشم.
البته که ما هردو نزدیک بیست سال بیشتر نداشتیم و نمیفهمیدیم زندگی میتونه چه حقه هایی توی آستینش داشته باشه. ولی چیزی که مهمه اینه که به خودمون قول دادیم توی تمام اون سختیا کنار هم باشیم.
![](https://img.wattpad.com/cover/230081808-288-k735213.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Fall Right Into You
Romanceاین داستان زندگی منه و عشقی که سر راهم پیدا کردم. "بر اساس داستان واقعی زیام" [Highest ranking: #5 - Ziam] [Completed]