.6.

1K 187 66
                                    

One Direction - Gotta be You

And you're about to break from all you've heard~

But don't be scared, I ain't going no where~

- زین؟؟

با نگرانی و کمی عجله وارد اتاق میشم و به سمت آشپزخونه میرم. میترسم یه چیزی از دست زین افتاده باشه و اون با بی احتیاطی خودشو ببره.

دم چهارچوب آشپزخونه متوقف میشم.

همونجوری که فکر میکردم خورده های شکسته ی لیوان به چشم میخوره. ولی چیزی که توجهمو جلب میکنه اینه که اون شیشه ها از جایی که زین هست چند متر فاصله داره و تقریبا نزدیک ورودی آشپزخونست. انگار که اون... لیوانو پرت کرده باشه؟

زین با هردو دستش گوشه ی میز رو چنگ زده. رنگش یکم پریده و به نظر میرسه اگه میزو ول کنه خودش هم پخش زمین میشه.

- زینی حالت خوبه؟ آسیب که ندیدی؟

سریع سرشو بالا میاره. انگار تا قبل از اون متوجه اومدن من نشده بود.

- ن... نه.

به لیوان شکسته و بعد به من نگاه میکنه. هنوز هم گوشه ی میزو محکم نگه داشته.

- چیزه... چیز شد... شکست.

لبخند میزنم و سرمو تکون میدم.

- دارم میبینم. دستمو بگیر بیا اینور. حواست باشه پاتو روش نذاری تا من شیشه هارو جمع کنم.

بدون توجه به دستی که به سمتش دراز کردم، پاشو بلند میکنه تا روی لیوان شکسته نذاره و با قدم بزرگی که برمیداره از کنار من رد میشه تا به سالن برسه.

اون بهم سلام نکرد.

نگفت که دلش برام تنگ شده.

بغلم نکرد.

حتی توی چشمام نگاه هم نکرد.

فقط خیلی بی تفاوت رد شد و وقتی به کاناپه رسید خودشو روش انداخت. انگار پاهاش دیگه توان نگه داشتنشو ندارن.

با فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده قلبم پایین میریزه و سرجام خشک میشم.

میدونه.

زین میدونه.

احتمالا توی آشپزخونه بوده. پنجره ی بزرگ آشپزخونه هم به خیابون باز میشه و همه چی رو دیده.

و منظور از همه چی، بوسه ی کوتاهم با دختریه که به این زودی حتی جزئیات صورتش هم از یادم رفته.

- زین؟ عشق؟

جوابی نمیده.

با قدمای آهسته به سمتش میرم و کنارش با فاصله ی نه زیاد و نه کم میشینم. اون به رو به رو نگاه میکنه و صورتشو کاملا بی حالت نگه داشته.

تلویزیون خاموشه و هیچ صدایی شنیده نمیشه، اونقدر که نفس های خودم بلند به نظر میرسه. علاوه بر اون بیشتر لامپای خونه هم خاموشن و فقط لامپ دیواری کوچیک که بیشتر شبیه چراغ خوابه روشنه و نور کم جونی ازش میاد.

Fall Right Into YouWhere stories live. Discover now