part 11

2.5K 397 74
                                    

"هی هیونگ ، خوش اومدی . بیا تو"
"سلام هوبی ، حالت چطوره؟"
هوسوک نتونست تحمل کنه و جین و محکم بغل کرد.
جین هم بغلش کرد و گفت" اوه میبینم ک دلت برام خیلی تنگ شده بود "
هوسوک لبخند مصنوعی ای زد. " آه اره هیونگ دلم خیلی تنگ شده بود. بیا تو"
باهم رفتن تو خونه. پرواز جین به تاخیر افتاده بود و شب رسیده بود. جین ساکشو گذاشت کنار میز و رفت رو کاناپه نشست. " خیلی خستم "
هوسوک گفت"برو یه دوش بگیر تا شام و حاضر کنم"
جین گفت" چی تو غذا درست کردی؟"
هوسوک لبخندی زد و به پشت گردنش دست کشید و گفت"عا آره گفتم امتحانش کنم . فکر کنم خوب شده"
جین خندید و گفت" بهر حال امیدوارم مسموم نشم. من میرم دوش بگیرم" حولشو از تو ساک برداشت و سمت حموم خونه ی هوسوک رفت. چند باری اینجا اومده بود و شب پیش هم فیلم دیده بودن. خوب اینجارو بلد بود.
به محض رفتنش هوسوک رو صندلی نشست و سرشو پایین انداخت. از صبح که از بیمارستان یونگی رسونده بودش خونه داشت سعی میکرد همه چیو عادی جلوه بده. جین نباید میفهمید. نمیخواست نگران شه یا هرچیزی. اون باید الان رو درسش تمرکز میکرد.
میز غذارو چید و منتظر موند که جین از حموم بیاد.
غذاشونو که خوردن جین گفت" هوبی این خیلی خوب بود. بهت افتخار میکنم بچه ."
هوسوک اخم کرد" یاا الان به من گفتی بچه؟"
"خیلی خب حالا سخت نگیر. ببینم من باید رو تخت تو بخوابم؟"
" از اونجایی که یه تخت دارم ، میتونی پیش من بخوابی یا رو زمین . انتخاب خودته"
جین خندید" اینطوری از مهمونت پذیرایی میکنی؟ باشه بهت افتخار میدم کنارت بخوابم "
بعد از نیم ساعت جلوی تلوزیون نشستن تصمیم گرفتن برن بخوابن. جین باید صبح زود بیدار میشد تا کاراشو بکنه و هوسوک هم باید میرفت شرکت. یونگی بهش گفته بود استراحت کنه و نیاد ولی اون میخواست بره . مطمئن نبود که باید بره و استئفا بده یا منتظر بمونه.
رو تخت دراز کشیدن. هوسوک پتورو خودش کشید و سعی کرد به هیچی فکر نکنه. اما ذهنش پر بود از همه چی.
"هیونگ ؟"
"هوم؟"
"بیداری؟"
"نه. از تو خواب باهات حرف میزنم"
"به نظرت ، اگه یه آدم بدون خدافظی بره بدتره ، یا با خدافظی"
"رفتن کلا بده. چه بی خدافظی ، چه با خدافظی. بستگی به طرف مقابل داره. اما به نظر من ، هرکسی حداقل لیاقت یه خدافظی سادرو داره. چیشده عاشق شدی؟ من حال ندارم چرت و پرت عاشقانه بگم"
هوسوک جواب سوالشو نداد. آهی کشید. "هیونگ، اگه یکی بمیره ، بنظرت روحش میتونه بمونه و پیش کسی که دوسش داره باشه؟ "
جین خمیازه ای کشید" این چرت و پرتا چیه میپرسی؟ باز فیلم ترسناک دیدی؟ نترس روحا نمیان بخورنت"
هوسوک لبخند زد. جین ادامه داد" ولی جدی..نمیدونم . شاید بشه ، شاید اگه خیلی دلش تنگ بشه"
قلب هوسوک درد گرفت. اون الانشم دلتنگ بود. همین الانشم میخواست پیش یونگی باشه. درد تو قفسه ی سینش پیچید. نه ، سرفه ها نباید میومدن سراغش. سعی کرد پشت هم نفس بکشه و به چیزی فکر نکنه.
سخت بود ولی تلاششو میکرد.
جین به شوخی گفت"بگیر بخواب هوبی ، وقتی مردیم میفهمیم"
هوسوک زیر لب زمزمه کرد" وقتی مردم میفهمم.."
_____________________________________

Just Stay | sopeWhere stories live. Discover now