part 10

2.7K 388 188
                                    

هوسوک در حالی که قهوه ساز و روشن میکرد پرسید"جین هیونگ کی بر میگردی؟"

جین خمیازه ای کشید"احتمالا فردا"

"فردا؟ چقدر زود"

"یه سری کار دارم تو سئول . باید اونارو انجام بدم قبل از اینکه ترم شروع شه و برگردم. فکر کنم یه هفته بمونم"

"خونه ی من میمونی دیگه؟"

جین با لحن همیشگیش گفت"افتخار اینو میدم که اونجا بمونم"

هوسوک که عادت داشت خندید"اوکی. پس منتظرت میمونم."

خدافظی کردن و گوشیو قط کرد. قهوه رو درست کرد و برد اتاق تهیونگ.
در زد و وارد شد. تهیونگ برخلاف یونگی همیشه قهوه ی شیرین میخورد. اینجا هرکی یه سلیقه داشت.

تهیونگ با دیدن هوسوک لبخند زد . " بذارش رو میز لطفا"

هوسوک گفت" چیز دیگه ای لازم ندارین؟"

تهیونگ جدی گفت" یه چند لحظه با خودت کار دارم"
هوسوک تعجب کرد .

چند ثانیه سکوت بینشون بود و بعد تهیونگ با لحنی که ۱۸۰ درجه فرق میکرد تقریبا داد زد " هیونگ چجوری قهوه هات انقدر خوشمزس؟"

هوسوک تقریبا سکته کرد. تهیونگِ جدی سر کار چجوری یهو انقدر فرق کرد.

تهیونگ سمتش اومد و دستشو کشید و اونو نشوند رو صندلی. "عایش هیونگ چیمی همش از تو تعریف میکنه من حسودیم شد واقعا. حس کردم شاید جمله ی -چجوری قهوه درست میکنی- شروع خوبی برای یه مکالمه باشه. البته جیمین میگه من هیچ وقت نمیتونم تو این قضیه موفق باشم . بهش حق میدم. راستی من تهیونگم"

هوسوک پوکر فیس بهش نگاه کرد . دستی تو موهاش کشیدو گفت" من ...اسمتو...میدونم"

تهیونگ یکم فکر کرد" فاک. خب آ-آره. خب هیونگ بیخیال. بیا اصن اونو فراموش کنیم. یه جور دیگه شروع میکنیم"

و تقریبا تا نیم ساعت تهیونگ پشت هم  با هوسوک حرف زد. اوناهم داشتن صمیمی میشدن. تهیونگ یه پسر فوق العاده شیطون و جذاب بود. برخلاف چیزی که همیشه نشون میداد خیلی میخندید و پر انرژی بود. هوسوک داشت فکر میکرد که این چند تا دوست چقدر باهم صمیمین .
همشون یه خصوصیات اخلاقی خاص دارن . بعضی هاشون مثل تهیونگ خیلی راحت همه ی احساساتشونو بروز میدادن و بعضی ها مثل یونگی اونو مخفی میکردن. اما در اخر همشون همدیگرو دوست داشتن. یه حس کمی از حسرت تو قلب هوسوک بود.
داست فکر میکرد این چه حسیه که تو زندگیت یه سری آدم به عنوان دوستت باشن و همیشه باهم باشین.
تهیونگ تو اخر حرفاش اونو دعوت کرد که امشب باهم برن کلاب . البته نه تنها ، جیمین و جانگکوک و نامجون و یونگی هم بودن. از اونجایی که آخرین باری که خوش گذرونده بودن هفته ی قبل تو تولد یونگی بود امشب میخواستن این هفته ی کاری و جبران کنن . و هوسوک از اونجایی ک دفعه ی قبل جیمین و ناراحت کرده بود و جیمین فردای تولد خیلی سرش غر زده بود قبول کرد که بره.
________________________________________

Just Stay | sopeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora