دوستی

77 21 5
                                    

Harry's pov

عمارت هری ساعت 3:00pm
هری: اماندا اون دختر و صدا بزن .
آماندا: چشم قربان .
حدودا پنج دقیقه بعد وارد اتاقم شد .
دختر :بامن کاری داشتی؟

البته که باهات کار دارم ، نه حوصله ام سررفته گفتم تورو از اتاقت بکشم بیرون .

هری: اسمت چیه ؟ چندسالته؟
دختر : اسمم شارلوت ولی لوتی صدام میکنن ، و ۲۵ سالمه .
هری: نظرت درباره اتاقت چیه ؟ خوبه ؟ اگه دوستش نداری میتونم بگم بیان عوضش کنن .

لوتی: نه خیلی خوبه ، ولی واقعا نیازی به این کار نبود .
هری: یه چیزی برات خریدم .
دفتر و میزارم جلوش اول یکم تعجب میکنه ولی میپرسه : این برای چیه ؟
هری: این دفتر خاطراته از الان به بعد تو تمام اتفاقات روزانه خودت و یادداشت میکنی .
لوتی: ولی چرا؟

هری: من خواهری دارم که سه ساله ندیدمش خیلی دوست دارم ببینمش ولی نمیزارن به وسیله اون هر لحظه از شبانه روز منو تهدید میکنن که اگه کاری که میخوان و انجام ندم بهش اسیب میزنن ، من دلم میخواست اون خاطراتش و مینوشت ، تو منو یاد خواهرم می اندازی برای همین برات این دفتر و خریدم .

لوتی: منم از برادرم جدا کردن .
هری کمی تعجب کرد ولی چیزی نگفت .
لوتی: امیدوارم زودتر خواهرت و پیدا کنی بن .
هری: اسمم هریه نه بن ، اونا این اسمو برام انتخاب کردن دوست دارم تو منو به اسم خودم صدا بزنی .

لوتی: فکر کنم ما میتونیم دوست باشیم ، و راستی مرسی که منو از دست لئوناردو و جکسون نجات دادی .

هری: اره فکر کنم ما میتونیم دوست باشیم .
۶ساعت بعد
Lottie's pov

لوتی: اماندا، اماندا؟
اماندا: بله خانم ؟
لوتی: هری کجاست ؟
اماندا: فکر کنم به کتابخونه رفته باشن .
لوتی : اها ... مرسی فقط کتابخونه کجاست؟
اماندا: از پله ها بالا برید سومین اتاق از چپ .
لوتی : مرسی .
پشت در کتابخونه ایستادم میخوام درمورد لویی با هری حرف بزنم شاید اون بتونه کمکم کنه لویی و پیدا کنم در میزنم و منتظر میشم تا جواب بده
هری: بله؟
لوتی : میشه باهات حرف بزنم ؟
هری: البته بیا داخل .
Harry's pov
بعداز اینکه به لوتی اجازه ورود دادم بلافاصله وارد شد ، فقط نمیدونم چرا پنج دقیقه ست که داره به کتابخونه نگاه میکنه ، البته حق هم داره من این خونه رو بخاطر کتابخونه اش خریدم؛ این کتابخونه دو طبقه ست و بیشتر گچبری‌های قدیمی داره وبا فضای مدرن خونه در تضاده . من عاشق ترکیب های سفید و طلایی ام یا طلایی و مشکی احساس میکنم این رنگ‌ها همدیگه رو کامل میکنن ، خب مثل اینکه نمیخواد حرف بزنه ؛ تصمیم میگیرم قدم اول برای حرف زدن خودم بردارم .

هری: لوتی ؟ لووووتی؟؟
نه انگار خیلی تو فکره با صدای بلندی میپرسم

هری: هی با توام داری به چی فکر میکنی که هرچی صدات میزنم نمیشنوی ؟

به وضوح متوجه هل شدنش میشم که میگه هیچی .
هری: خب درباره چی میخوای با من حرف بزنی؟
تا لوتی شروع به حرف زدن کرد اماندا در زد ؛
اماندا: جناب پین تشریف اوردن .
هری : باشه الان میام .
روبه لوتی میگم: متاسفم میشه بعدا صحبت کنیم ؟
لوتی: البته ، فقط میشه من تو کتابخونه بمونم ؟
هری: اگه دوست داری بمون .
لوتی: مرسی .
لبخندی میزنم و خارج میشم .

لیام: چرا امشب با من و لویی و زین کلاب نیومدی؟

هری: سلام لیام حالت چطوره اگه کنجکاوی باید بگم منم خوبم .
لیام : سلام هری ، ببخشید حالت چطوره خیلی وقته ندیدمت . فقط دلمون برات خیلی تنگ شده .

هری: در جواب سئوال اولت باید بگم اگه تو فراموش کردی ، من فراموش نکردم سه سال پیش چه اتفاقی افتاد و ما سر از اینجا دراوردیم .
متوجه ناراحتی تو چهره لیام میشم که با صدای خیلی آروم جواب میده نه ، صداش به قدری اروم بود که به سختی شنیدم .

هری: بس کن لیام این قیافه رو به خودت نگیر ، یه دلیل دیگه هم داره ؛ میدونی دلم برای لویی خیلی تنگ شده ولی جز تو محل کار نمیتونم ببینمش، لئوناردو تهدیدم کرد که به جما و لویی اسیب میزنه ، من نمیتونم اسیب دیدن عزيزانم و تحمل کنم ، تو متوجهی لیام مگه نه ؟

لیام متوجه قطره اشکی که از چشمم پایین اومد نشد .

لیام: چیییییی؟ داری جدی میگی ؟ من نمی دونستم .

هری : میدونی چیه لیام ما باید دختر ها رو پیدا کنیم و برگردیم لندن .

لیام: موافقم ولی چجوری ؟ مثل اینکه یادت رفته همه نقشه ها رو تو و لویی میکشین ؟

هری: نه یادم نرفته ، فقط به کمک احتیاج دارم .

لیام: ما هستیم ، اینو میدونی درسته ؟

هری: اره برای همین مطرحش کردم .

اتاق لوتی

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

اتاق لوتی

دفتر خاطرات لوتی

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

دفتر خاطرات لوتی

یه تشکر ویژه هم دارم از کسایی که میخونن ، ووت میدن و کامنت میزارن

plot Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt