Louis/Daniel pov
نیویورک عمارت لویی ساعت 3:00pm
میخوام امشب برم کلاب نمی دونم چرا پشت در اتاق جما ایستادم یه هفته از موقعی که اومده به خونه ام میگذره ؛بیشتر تو خودشه و غمگینه نمی دونم چرا ولی یه حسی بهم میگه برو و باهاش حرف بزن ، خوشحالش کن ،چون اون قراره یه روزی تو رو خیلی خوشحال کنه افکارم و کنار میزارم و در میزنم
لویی: میشه بیام تو ؟
جما: البته
لویی: خب من امشب دارم میرم کلاب دوست داری باهام بیای ؟ این هفته فقط خونه بودی فکر کردم شاید دلت بخواد بری بیرون .
جما: خب ... میدونی من آخرین خاطره ای که با برادرم دارم تو کلاب بود... بعد دیگه ندیدمش برای همین کلاب بهم حس بدی میده .
لئوناردو این کار و با منم کرد منم الان سه ساله خواهرمو ندیدم ؛افکارمو کنار میزارم
لویی: هر طور که راحتی اگه دوست داشته باشی برای آخر هفته آینده باهم بریم بیرون ، میدونی یه کلبه بیرون از شهر خریدم ولی هنوز نرفتم ببینمش دوست داری باهم بریم ؟
جما: یه کلبه بیرون از شهر به نظر فکر خوبیه .
لویی: خب پس یعنی موافقی ؟
جما: اره
لویی: خب پس من دیگه میرم ،خداحافظ
جما: خداحافظ
۶ساعت بعد
زین: بس کن لو... یعنی دنیل اینقدر خوردی که حتی نمیتونی راه بری نمیخوای که اون دختر ازت بترسه
لویی: بس کن زی.... ادوارد اون برام مثل لوتیه بعدم تومیدونی من از دخترا خوشم نمیاد .
زین: اره میدونم تو فقط از هری خوشت میاد .
حرف زین نشنیده می گیرم
لویی: راستی ادی ، جیک کجاست؟
زین: رفته دیدن بن، باید دوباره مثل اون اوایل که تازه کار بودیم باهم بریم بیرون خیلی وقته همو ندیدیم .
لویی: اره خیلی وقته بن و ندیدم دلم براش تنگ شده
زین: باز تو اون تو یه اتاق کار میکنید حداقل باهم نقشه میکشید من و جیک چی ؟
اره من و هری باهم کار میکنیم، ولی اصلا حرف نمی زنیم چون همه جای اون اتاق کوفتی دوربین داره و لئوناردو منتظر بهونه تا ما رو تهدید کنه یه قطره اشک از چشمم پایین میاد که البته از چشم زین دور نموند.
زین: ببین دنیل من میدونم که تو به بن علاقه داری؛ ولی اگه میخوای لوتی پیدا کنی فعلا نباید به بن فکر کنی وقتی تو و بن خواهر هاتون و پیدا کردید و همه مون از دست لئوناردو فرار کردیم و دوباره دور هم جمع شدیم اونوقت تو و بن میتونین باهم باشین ...
لویی: از این اسم ها متنفرم ،از اسم هایی که لئوناردو برامون انتخاب کرده متنفرم؛ چرا ما باید به خواست اون زندگی کنیم ؟
زین : چون مجبوریم چون دوست نداریم عزیزانمون آسیب ببینن ، من یه بار اشتباه کردم تو اشتباه منو نکن.
لویی: چه اشتباهی ؟
زین : به موقعش بهتون میگم .
لویی: دوست دارم خواهرمو پیداکنم هری هم خواهرش و پیدا کنه بعد با تو و لیام برگردیم خونه دلم برای پدر و مادرم تنگ شده یعنی میشه دوباره برگردیم خونه ؟
زین: اره لویی معلومه که میشه بزودی همه برمیگردیم خونه .
YOU ARE READING
plot
Fanfictionروز به روز بیشتر میفهمم که انسان باید خودش را از احساسات بیهوده و بی دلیل خلاص کند . . . . . پس من هری استایلز اینکار و کردم تا زمانی که ....