کنار هم تو جنگل در حال قدم زدن بودیم، دو فرد کاملا متضاد هم، یه انسان جادوگر جوان و یه دختر الف مغرور که قبلاً حتی یک انسان رو هم ملاقات نکرده بود.اما با این وجود پیوندی بین ما وجود داشت که هر دومون تو ویرانه ها تجربش کردیم.
چنین پیوندی فقط بین کسایی که با مرگ حتمی روبرو هستن به وجود میاد و با همکاری همدیگه موفق به زنده موندن میشن.
درک اون برای کسایی که قبلا تو همچین شرایطی نبودن دشواره ، فقط سربازهایی که تو نبرد های کشنده دست خالی میجنگن میتونن اونو کاملا درک کنن.
تو راه زیاد حرف نمیزدیم، اما این سکوت برام مهم نبود چون، مدتی وقت داشتم تا هیکل جذاب لیسا رو بیشتر بررسی کنم.
فقط وقتی فهمیدم اون چقدر بدن عضلانی و خوش فرمی داره که، مثل یک حیوان وحشی ، پلنگ یا شیر حرکت می کند.
چون لباسش پاره شده بود، میتونستم به راحتی عضلات بیرون زده از زیر لباسش رو، روی بازو ها و رون هاش رو ببینم.
اون، سکوت بینمون رو شکست:"چرا اینطوری به من خیره شدی؟"
من اصلا دختر خجالتی ای نبودم، اما نمیدونم چرا از این حرفش کمی سرخ شدم.
+"من بهت خیره نشدم! من فقط ... دربارهٔ بدنت کنجکاو بودم."
-"چرا؟ مشکلی پیش اومده؟"مغزم نمیتونه جواب درستی پیدا کنه:"نه ، قطعا نه."
اما من نمیتونم حرفمو بهش بگم، میتونم؟
-"من میدونم که با توجه به معیارهای انسانی شماها، احتمالاً من مثل پسرها به نظر میرسم."
اون گفت و تونستم یه حس پشیمونی تو صداش احساس کنم.سریع گفتم:"چی؟ این نیست ... منظور من اصلا این نیست."
-"پس منظورت چی بود؟"+"خب ، اگه راستش رو بخوای، من فقط تناسب اندامت رو تحسین می کردم."
با پوزخند بازیگوشانه ای پرسید:"تحسین، ها؟"
+"اوه، بس کن، اگه میخوای تو این مورد اذیتم کنی، قسم می خورم که دیگه هیچوقت بهت محل ندم و بهت فکر نکنم. به علاوه، تو هم به من نگاه میکردی، فکر نکن متوجه این موضوع نشدم."
-"البته؛ من اینکارو کردم."
اون بدون هیچ خجالتی اعتراف کرد.-"نمیتونم اینو انکار کنم، من خیلی مجذوب ... منحنی و برجستگی های بدن تو هستم."
آب دهنمو قورت دادم:"برجستگی؟"-"آره. آیا همهٔ دختر های انسان اینجوری ان یا فقط تو اینجوری ای؟"
تو سوالش حتی کوچکترین اشاره ای به لاس زدن وجود نداشت، به نظر میرسید که فقط از روی کنجکاوی اون رو پرسیده، اما من هنوز هم احساس میکنم که هوای اطرافم خیلی گرمه.با خجالت گفتم: "نمیدونم ..."
اون بلافاصله متوجه شد که من چقدر سرخ شدم:"چرا یکدفعه انقدر خجالتی شدی؟ انسانها خیلی عجیبن، بدن یه چیز طبیعیه صحبت کردن در موردش اصلا چیز شرم آوری نیست."
لعنت بهش، حق با اون بود...
+"متاسفم ، من نمیدونم چرا همچنین برخوردی کردم. و برای جواب سوالت، بدن من برای یک انسان، کاملاً معمولیه."
"همم ..." با لحنی غر زد که معنیش رو نفهمیدم.
گفتم:"احساس میکنم میخوای چیزی از من بپرسی."
از رو اخم رو پیشونیش متوجه شدم.-"اوه، من هزاران سوال برای پرسیدن از تو دارم. به نوعی ملاقات با تو دیدگاه من نسبت به انسان ها رو تغییر داده و الان که فکر میکنم اونا دیگه خیلی شیطانی به نظر نمیرسن، اون ... جذاب و فریبندهبه نظر میرسن."
+"جذاب و فریبنده، واقعاً؟"
لبخند ضعیفی گوشهٔ لبم ظاهر شد.-"آره. مثلا، چرا از آکادمی فرار کردی؟ این خیلی کار گستاخانه و بی پروایی بود ، هیچ اِلفی هیچ وقت حتی فکر انجام این کار رو نمیکنه. ما همیشه مطیع و راضی هستیم."
+"اوه ... همهٔ انسان ها انقدر ماجراجو نیستن. حدس میزنم فقط من اینجوری ام."
-"هر چی بیشتر تو رو میشناسم، جذابیت هات بیشتر میشه نینیوای.
میتونی بهم بگی چرا تصمیم گرفتی فرار کنی؟"+"من تازه فهمیدم که دلیل نگه داشتن ما، اونجا به این دلیل نیست که اونا میخوان به ما جادو یاد بدن. مطمئناً ، اونا فقط چیز های جزئی رو بهمون یاد میدن، اما هیچوقت تاحالا طلسم و جادوی پیشرفته ای رو بهمون یاد ندادن. اونا فقط میخوان همهٔ افرادی که توانایی جادویی دارن رو تحت کنترل خودشون نگه دارن. و من تمیتونستم اون رو بپذیرم."
-"چرا؟"
سوالش غافلگیرم کرد.+"چون ... من نمیخواستم به نوعی ... بقیهٔ روز های عمرم رو اونجا زندانی باشم. میخواستم آزاد باشم و بتونم جادوی پیشرفته رو یاد بگیرم، حتی اگه مجبور باشم زندگیم رو به خطر بندازم."
-"ممنونم، الان متوجه شدم متوجه شدم."
لیسا گفت و با شگفتی نگام کرد.نمیخوام دروغ بگم اما، واقعاً خیلی خوبه که بالاخره به جای اعتماد به نفس و کینه، تحسین رو تو چشماش میبینم.
YOU ARE READING
𝑫𝒓𝒂𝒈𝒐𝒏'𝒔 𝑮𝒂𝒎𝒆✔
Fantasyدر دنیای جادویی اژدها و تک شاخ ها و موجودات فرا طبیعی دیگه، جنی یک انسان جادوگر و لیسا یک اِلف(جن)، متوجه میشن که یه پیوند اسرار آمیز با هم دارن! اونها سفر هیجان انگیزشونو شروع میکنن ... فقط برای اینکه بفهمن پیوند دیگه ای وجود داره که بینشون بوجود ب...