یک ساعت بعد از بیدار شدن، با دیدن اژدهایی که از آسمون صبح بهمون نزدیک میشه، تعجب کردیم.خوشبختانه، برای راحت شدن خیالمون، درخشش قرمز رنگی که اطرافش بود رو شناختیم: اون اژدهای قرمز بود.
به سرعت پایین اومد و کنار ما نشست.
"بیاین،باید بریم."
بدون هیچ مقدمه ای گفت، و ما رو تشویق کرد تا پشتش بشینیم.
ما فورا پشتش سوار شدیم، گرچه باید بگم که کمی ناامید شدم از اینکه حتی یه تشکر و تشویق خشک و خالی از تلاشمون، دریافت نکردیم.
منظورم اینه که ما جون خودمون رو به خطر انداختیم تا یک جنگ جهانی گسترده رو متوقف کنیم، مگه نه؟
و ما حتی یه "ممنون" یا "کارتون خوب بود" هم نشنیدیم؟
اژدها به بالای بلندترین قله کوه های نقره ای پرواز کرد، جایی که باعث تعجب ما شد، زیرا دو اژدهای دیگر در آنجا منتظر بودند.
یکی پوست نارنجی مایل به زرد داشت و دیگری با رنگ سبز مسحورکننده، درخشان بود.
"این خواهرم، اژدهای کهربا و این برادرم، اژدهای زمرد عه."
اژدهای قرمز، در حالی که ما با تعجب و دهانی باز به سه موجود باشکوه رو به رومون خیره شده بودیم، توضیح داد.
"ما با هم از جهان در برابر نقشه های شیطانی خادمان هرج و مرج محافظت می کنیم: اژدهای سایه، اژدهای خاکستر و اژدهای سنگی."
"ما مغز متفکرانی هستیم که رشته ها رو به پشت صحنه می کشیم تا جهان رو از شر دسیسه های اونها نجات بدیم."
اژدهای سبز رنگ با صدایی بلند و رسا صحبت کرد.
"برای هزاران سال ما مراقب مردم شما بودیم و سعی در کاهش درد و رنج داشتیم."
اژدهای کهربا توضیح داد و صدای آرامشبخشش گوشمون رو نوازش کرد.
"ما همیشه موفق نیستیم، چون نیروهای شیطانی مرتباً هرج و مرج و ویرانی رو گسترش میدند، اما امروز ما موفق شدیم. از شما متشکریم"
"مأموریت شما بسیار دشوار و سخت بود، اما شما پیروز شدید."
اژدهای قرمز رنگ ادامه داد.
"سرنوشت پیوندی بین شما ایجاد کرد، اما فراتر از حد و تصور و انتظارات ما رشد کرد. ارتباطی که شما به اشتراک میگذارید از هر آنچه قبلاً دیدیم قوی تره. شما با هم میتونین به چیزهای بزرگی برسید، آیا براشون آماده هستید؟"
هیچکدوممون نمیدونستیم چطور جواب بدیم.
اژدهای زرد رنگ ادامه داد: "امروز شما در یک نبرد در برابر نیروهای هرج و مرج پیروز شدید، اما اونها متوقف نخواهند شد، بلکه در حال برنامه ریزی برای انتقامشون هستند. دوئل بین ما و اونها یک مبارزه بی پایان عه: جهان یک بازی اژدهاست. و شما برای کمک به ما در برنده شدن انتخاب شدید."
اژدهای زمرد، نفر بعدی بود که صحبت کرد: "بنابراین تموم زندگی شما به مبارزه با این نبردها علیه شر، تحت هدایت ما اختصاص داده میشه؛ به همین دلیله که ما از شما می پرسیم: آیا برای اون آماده هستید؟"
من و لیسا نگاهی به هم انداختیم و هر دو در یک لحظه سرمون رو تکون دادیم.
"خوبه."
اژدهای سرخ گفت."پس بزارید حالا یه خبر خوب بهتون بدم، هر دوی شما به خاطر اونچه امروز انجام دادید، سزاوار پاداش هستید. جنی، من وضعیتت رو برای جادوگران در آکادمی واریهالا توضیح دادم. اونها پیغامی بم دادن تا به دستت برسونم: تو دیگه یک فراری محسوب نمیشی
تو آزاد هستی به هر کجا که میخوای سفر کنی، دیگه تحت تعقیب و شکار توسط شوالیه ها قرار نخواهی گرفت."اولش واقعاً حرف هاش رو باورم نمیشد،
چنان آرامشی به بدنم وارد شد که انگار کسی بار سنگینی از روی شونه هام برداشته.لیسا به وضوح برای من هم خوشحال بود، دیدن راحت شدن خیال من، باعث شد با کلی احساس بهم نگاه کنه و لبخندی از ته دل بزنه.
اژدها ادامه داد: "لیسا. من با مادرت، ملکه لاجوردی صحبت کردم، و اون به اشتباهش در تبعید تو اعتراف کرد. بنابراین اونها مشتاقانه منتظر استقبال کردن از تو هستن. من واقعا بهت توصیه میکنم که اینکار رو انجام بدی؛ اون واقعا میخواد با تو صحبت کنه."
لیسا از این خبر شگفت آور، چنان شوکه شد که چشماش از اشک پر شدن.
من می دونستم که اونها اشک شادی هستند، اما با این وجود یه آغوش دلگرم کننده تحویلش دادم.
با نگاه کردن به اژدها ها، میتونستم قسم بخورم که اونها هم کمی تحت تأثیر قرار گرفتند.
یا شاید من اونقدر احساساتی بودم که اینطور تصور کردم.اژدهای قرمز دوباره شروع صحبت کرد: "شما میتونید سه روز استراحت کنید، الان مبارزه با شیاطین رو فراموش کنید، از این زمان برای استراحت، بازی و سرگرمی استفاده کنید. اما به یاد داشته باشید:در طلوع روز سوم، ما دوباره با شما تماس خواهیم گرفت زیرا یک ماموریت جدید در انتظار شما خواهد بود. حالا بزارید شما رو به پورتال برسونم تا بتونید به نزد مردم خودتون برگردید."
YOU ARE READING
𝑫𝒓𝒂𝒈𝒐𝒏'𝒔 𝑮𝒂𝒎𝒆✔
Fantasyدر دنیای جادویی اژدها و تک شاخ ها و موجودات فرا طبیعی دیگه، جنی یک انسان جادوگر و لیسا یک اِلف(جن)، متوجه میشن که یه پیوند اسرار آمیز با هم دارن! اونها سفر هیجان انگیزشونو شروع میکنن ... فقط برای اینکه بفهمن پیوند دیگه ای وجود داره که بینشون بوجود ب...