با اولین پرتو های خورشید از خواب بیدار شدیم، به هم نگاه کردیم و هر دو فهمیدیم که هنوز دست های هم رو گرفتیم.در کمال تعجب ، این هیچ مشکل ناخوشایندی بینمون ایجاد نکرد، برعکس باعث شد قبل از انجام ماموریتمون احساس اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنم.
اژدهای قرمز از ناکجاآباد ظاهر شد، صدای بلند بال زدنش رو شنیدیم که کنارمون فرود اومد.
پر انرژی پرسید:"آماده این؟"
"آره، اما چطور میخوایم-"
" بپرین بالا."
فکم با حیرت پایین افتاد، از گوشهٔ چشمم دیدم لیسا هم, همون حالت رو داره.
ما میخوایم سوار یه اژدها بشیم!؟
"منتظر چی هستین؟"
اژدهای قرمز با بیحوصلگی پرسید، اما ما خیلی خیلی حیرت زده بودیم و حتی نتونستیم یذره حرکت کنیم."چرا اینقدر تعجب کردین، قبلاً اژدها سوار نشدین؟"
اژدها با دیدن اینکه ما لبخند نمیزنیم، ناامید آهی کشید."این فقط یک شوخی بود، اما واضحه که شما دو نفر شوخ طبعی ندارید. چقدر کسل کننده است. حالا عجله کنید، پشت من بشینید، ما وقت از دست دادن نداریم!"
لیسا اول از بدن اژدها بالا رفت و منم به دنبالش همون کار رو کردم و درست پشتش نشستم.
بدون اینکه حتی بپرسم، دستام رو دور کمر لیسا حلقه کردم و بهش چسبیدم.اژدهای قرمز ازمون پرسید برای شروع پرواز آماده ایم یا نه.
با دیدن اینکه چجوری به لیسا چسبیدم گفت:"این عین همون اتفاق ناگواری بود که دفعهٔ آخر مردم رو پشت خودم سوار کردم."
با دیدن چهره های وحشت زدمون، دوباره آهی کشید:"این هم یک جوک بود."
بال هاش رو حرکت داد و یکدفعه دیدم با سرعت از زمین دور شدیم.
بخاطر فشار هوا به سختی نفس میکشیدم، تا حدی ترسیده بودم اما بیشتر از این تجربهٔ نفس گیر هیجان زده شدم.ما در حال پرواز، جایی خیلی بالاتر از بلندترین درختا بودیم ، با سرعت زیادی هوای سرد به صورتامون برخورد می کرد و موهامون رو پخش و پلا میکرد.
با دستام محکم شکم عضله ای لیسا و از ترس با رون هام بدن اژدها رو فشار میدادم.
آه سنگینی کشیدم.لیسا حتما اون رو شنید چون همون موقع برگشت و درخشان ترین و دلگرم کننده ترین لبخندی رو که تاحالا دیده بودم، بهم هدیه داد.
نمیتونستم جلوی لبخند زدنم رو بگیرم و یکدفعه همهٔ ترسم از بین رفت.
وقتی از بالای دریاچهٔ داوانا عبور کردیم، اژدهای قرمز سرعتش رو کم کرد و دور ساحل چرخی زد و فرود اومد.
YOU ARE READING
𝑫𝒓𝒂𝒈𝒐𝒏'𝒔 𝑮𝒂𝒎𝒆✔
Fantasyدر دنیای جادویی اژدها و تک شاخ ها و موجودات فرا طبیعی دیگه، جنی یک انسان جادوگر و لیسا یک اِلف(جن)، متوجه میشن که یه پیوند اسرار آمیز با هم دارن! اونها سفر هیجان انگیزشونو شروع میکنن ... فقط برای اینکه بفهمن پیوند دیگه ای وجود داره که بینشون بوجود ب...