تلخ یا شیرین_Part11_

3.4K 686 154
                                    

لطفا ستاره دادن به پارت رو فراموش نکنید

*ادامه پارت قبله که یادم رفت اضافش کنم😂😅 پس درنتیجه واستون تو پارت جدید این هفته اضافه میکنم :) به جای پنج شنبه الان میزارم ولی شرط ووت هم سرجاشه، همون ۱۳۰🤗



با ورود به خونه موجی از استرس بهش حمله ور شد، زن و مرد میانسال و بلند قامتی با جدیت ایستاده و بهش زل زده بودند !
همزمان با پسر کنارش کمر دردناکش رو خم کرد و تعظیم کاملی کرد.
واقعا ممنون دست اون آلفای کوچک بود که اینطور محکم نگهش داشته بود و نمیذاشت فرو بریزه.

زن رایحه فوق العاده سردی داشت، اندام  موزون و محکمی داشت و گذر سن ابدا از استحکام قامتش کم نکرده بود. چشم هاش برعکس نامجون دوپلکه و درشت بود. سوکجین به وضوح میتونست غرور رو از نگاهش بخونه!
نگاه آلفاِ مرد اما کمی گرمتر بود! درست مثل رایحش. قدِ بلند، شونه های پهن و پوست برنزش اون رو جوان تر از چیزی که باید نشون میداد.
هردو کت و شلوار پارچه ای و راحتی به تن داشتند. با کمی دقت میتونست متوجه بشه که نامجون دقیقا ترکیب کاملی از هر دو نفره، اون چشم ها و بینیش رو از پدرش گرفته بود و لب های پهن و چال عمیق گونه اش رو از مادرش.
سکوت بیشتر رو جایز ندوست و گلوش رو صاف کرد.

"اهم...سلام!کیم سوکجین هستم. و امروز متوجه شدم امگای تقدیری پسرتونم. از اولین دیدار باهاتون خوشبختم."

زن برخلاف چهره خشک و زمختش صدای ملیح و لطیفی داشت.
"توقعش رو نداشتم نامجون روز اول تو دبیرستان جدیدشو اینطور شروع کنه! چندسالته سوکجین؟ بنظر نمیاد دانش آموز باشی"

لعنتی نثار فرهنگ مزخرف کشورش کرد. پرسیدن سن؟!...نمیشد همین الان سمت اتاق فرار کنه؟ جونگوک چرا عین یک تکه چوب خشک ایستاده بود؟

"من بیست و هفت سالمه خانم، و بله دانش آموز نیستم. من معلم کلاس رده بندی نامجون شی ام"

و قبل از از اینکه بخواد شاهد عکس العمل دو آلفا بشه توسط دست اون پسر که بنظرش ادب نداشت! کشیده شد.
همونطور که سمت راه پله ها میرفتن به صدای جونگوک گوش میداد.

"خب دیگه خاله معرفی هم انجام شد، من طبق دستور هیونگ عمل میکنم و امگاشو میبرم تو اتاقش. راستی هیونگ گفت منتظرش باشید تا بیاد"
و هشتار ریزی رو تو حرف هاش نشوند:
" میدونید که خلق و خوی آلفایی که تازه میتشو مارک کرده چطوره؟"

تمام پله ها رو با کمک پسر طی کرد. باورش نمیشد روزی برسه که بالا رفتن از کمتر از بیست پله اینطور خسته اش کنه!
نفس عمیقی کشید و سمت اتاقی که بوی آلفاش رو ازش حس میکرد قدم برداشت.

جونگوک دست از همراهی کردن امگا برداشت، اون دیگه خیلی راحت متوجه بوی آلفاش میشد، پس کنار پله ها ایستاد. قبل از اینکه بخواد برگرده پایین آخرین توصیه اش رو هم ارائه داد : "کلید پشت در هست!"
و با سرعت تو چند ثانیه پله هایی که بالا اومدن ازش پنج دقیقه زمانش رو هدر داده بود طی کرد!
همونطوری که فکرش رو میکرد مادر نامجون عصبی و حرصی مشغول طی کردن طول پذیرایی بود! چقدر کلیشه ای!

Caged {BTS/EXO} {Chanbaek_kookv_namjin_minv_sope}Where stories live. Discover now