♡لطفا ووت دادن به پارت رو فراموش نکنید♡
سوکجین که از شدت گریه و درد روی تختی که پر بود از بوی آلفاش خوابش برده بود و روحش هم خبر نداشت که دانش آموزش یا به عبارتی میتش اون رو رها کرده تا به پدر و مادرش ادای احترام کنه!
حدود چند ساعت از خواب کوتاهش میگذشت که از شدت درد ناگهانی که از تیره ی کمر تا باسنش پیچید با ناله ای از خواب پرید. لعنتی روونه سایز آلفاش کرد و با بدبختی از جا بلند شد سمت دری که بنظر حمام می اومد راه افتاد. شاید یک دوش آب گرم کمی دردش رو تسکین میداد.
حمام جمع جور و کوچکی، پوشیده از سرامیک های آبی روشن که دیوار شیشه ای اون رو از دستشویی جدا میکرد.
درب رو قفل کرد و با احتیاط لباس هاش رو از تن بیرون کشید.
با قرار گرفتن بدنش زیر دوش و فرو ریختن آب داغ رو بدن سردش آهی کشید و با لذت چشم هاش رو بست.
احساس راحتی نداشت و استرسش هم به هیچ عنوان کم نشده بود...اون تو خونه زن و مردی بود که هیچ شناختی ازشون نداشت و تا دیروز کاملا غریبه محسوب میشدند.قرار نبود که اینجا زندگی کنه؟ بعد از هشت سال استقلال و جدا شدن از پدر و مادرش برای درس خوندن، و اومدن به سئول حالا باید با پدر و مادر جفتش زندگی میکرد؟ با دو آلفا حقیقی و یک آلفا؟ حتی فکر کردن به اینکه اینطوری اون تنها امگای اون خونه میشه حس مزخرفی بهش میداد!
همونطور که دماغش رو بالا میکشید فکر کرد که چطور باید با نامجون حرف بزنه و بخواد جدا زندگی کنن؟ امیدوار بود خود اون پسر هم علاقه ای به موندن بیشتر اینجا نداشته باشه. بالاخره اون هم نوجوانه! کدوم پسر هیجده ساله ای، بخصوص اگر آلفا باشه دوست نداره جدا از پدر و مادرش زندگی کنه؟!قفسه شامپو ها برخلاف چیزی که انتظار داشت پُر بود از مواد شامپویی مختلف با کاربرد های متفاوت. انگار نامجون خوب به پوست و موهاش میرسید. بدون حساسیت شامپو کرم رنگی رو برداشت و رو موهایی که حالا چرب بنظر میرسیدن ریخت.
شامپو بوی خوب و لطیفی داشت. پوزخندی زد و موها و بدنش رو گربه شور کرد. هرچند که شستن پایین تنه و گردنش چشم های پف کرده اش رو خیس کرد!
با یاد آوری اینکه حوله یا لباسی همراه نداره نوچی کرد.
خب نامجون که ناراحت نمیشد اگه از حوله و لباس هاش استفاده کنه نه؟
شونه ای بالا انداخت و از رختکن کوچک تنپوش خاکستری رنگ رو برداشت و پوشید.
همونطور که با کلاه بزرگِ حوله موهاش رو خشک میکرد از حمام بیرون اومد و سمت کمدی که درب هاش باز بودند رفت.
بلوز آستین بلند و سفید و شلوار خاکستری سفیدِ راه راهی برداشت. لباس ها سایز بزرگی داشتند و قطعا براش گشاد بودند اما تو مودی نبود که بخواد به تیپ و ظاهرش اهمیت بده!
بعد از پوشیدن لباس دوباره روی تخت دراز کشید و پتو رو تا گردن درناکش بالا کشید. میدونست دیگه خوابش نمیبره پس موبایلش رو به دست گرفت و شماره مادرش رو گرفت.
و تنها چیزی که انتظار نداشت شنیدن رفتن نامجون اونجا بود! طبق گفته های مادرش اون اونجا رفته و مودبانه خودش رو معرفی کرده و نیم ساعته برگشته بود.
شاید اگر با ملایمت بیشتری مارک میشد یا پنج شش ساعت اینجا تنها نمی موند قلبش برای آلفا نرم میشد و دلخوریش رو فراموش میکرد!
با تکون خوردن دستگیره سریع زیر پتو خزید و پلک هاش رو محکم بهم فشرد. نیازی به حدس زدن نبود، نه وقتی که فرومون های قوی تو هوا پخش بود.
YOU ARE READING
Caged {BTS/EXO} {Chanbaek_kookv_namjin_minv_sope}
Werewolf❌Warning: (G)Discrimination & sexual content❌ دنیایی با قوانین وضع شده توسط آلفا ها! جامعه ای سرشار از تبعیض! آلفاهای از خودراضی و مغرور! امگاهای مورد ظلم واقع شده! خشم و خشونت! ظلم و تبعیض! عشق و نفرت! ____________________ لرزش کاملا مشخص پاهاش...