𝐩𝐨𝐯.میشل
وقتی کندال با اون پسر مزخرف روبه رو شد انگار جن دیده بود و اصلا تو حال خودش نبود و همینجوری داشت نگاش میکرد انقد کلافه و عصبی شدم ازینکارش خودم دستش و گرفتمش و ازونجا بردمش..
توی راه ک داشتیم به ته قطار میرسیدیم هرمیون گرنجر و دیدیم
هرمیون_سلاام بچه ها دنبالتون گشتم خیلی کجا بودین؟
_هیچ واگن و گم کرده بودیم...
هرمیون_دیگ همه جا پره بیاین تو واگن ما
باشه ای گفتم و دنبال هرمیون راه افتادیم..وقتی رسیدیم جز خودش دو نفر دیگه هم اونجا بودن یه پسر با یه عینک گرد مشکی جذاب و یه پسر دیگ با موهای نارنجی و قیافه کیوت.
سلام کردیم.
هرمیون_خب خب معرفی میکنم هری پاتر معروف در هاگوارتز و رونالد ویزلی ولی ما صدا میکنیم رون...و بازم معرفی میکنم میشل گیلبرت و کندال گیلبرت سال پنجمی هستن و سال اول نتونستن بخاطر مشکلاتشون بیان.
بعد از معرفی نشستیم و رون با خاطره ها و نشون دادن خوراکی های عجیب غریب مثل کاکائو قورباغه زنده کلی حرف زدیم و خندیدیم و وقتی هرمیون داشت بهمون یاد میداد چطور موش رون رو به خرگوش تبدیل کنیم متوجه نگاه سنگین یه نفر توی واگن شدم وقتی برگشتم نگاه کنم متوجه شدم
اون هری بود که داشت بهم نگاه میکرد.
ولی وقتی فهمید ک متوجه نگاهش شدم دست پاچه شد و به چوب دستیش خیره شد..
YOU ARE READING
𝐻𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑝𝑜𝑡𝑡𝑒𝑟.(𝐴𝑛𝑜𝑡ℎ𝑒𝑟 𝑏𝑒𝑔𝑖𝑛)
RomancePersain version. بدترین حس:وقتی از شیفت بیدار میشی و با ریل لایف مواجه می شی.