بقل دستی معروف.

62 11 0
                                    

وقتی مشغول حرف زدن بودیم در با شدت باز شد و پروفسور اسنیپ وارد کلاس شد
پ.اسنیپ_از چوب دستیاتون تا وقتی که نگفتم استفاده نمیکنین! رو میز باشه
همه چوب دستی هاشونو گذاشتن روی میز و شروع کرد به درس دادن
انقدر حرفاش کسل کننده بود که همه خوابشون گرفته بود جز هرمیون که همیشه واسه جواب دادن دستش بالا بود
بعد از یک ساعت توضیح چرت و پرت گفت_برای امتحان روی سنگی ک جلوی میزتون گذاشتم استفاده کنید و سعی کنین تبدیل به چیز دیگه ای بکنید
بگید(رینگاردین لِوی اوسا.)
همه چوب دستی هاشونو ورداشتن و شروع کردن به گفتن
منم مثل بقیه خاستم چوب دستیمو وردارم اما همزمان با هری ورداشتم و دستامون بهم خورد و با لمس دستاش نفسم حبس شد و با فاصله نزدیک تری نگامون بهم قفل شد..نمیتونستم دیگه نفس بکشم انگار زمان اون لحظه وایساد
پ.اسنیپ_خانم گیلبرت و اقای پاتر نمیخواید شروع کنین؟
به خودم اومدم چوب دستیمو ورداشتم شروع کردم به گفتن_رینگاردین لِوی اوسا. سنگ از وسط نصف شد.
بعد ازینکه کلاس تموم شد به سمت زمین چمن پشت مدرسه رفتیم
هرمیون_دیدی سنگ و به گل رز تبدیل کردمم؟
_عام..اره دیدم..(ولی حواسم جز هری به کسی دیگه نبود)
هرمیون_تو به چی تبدیلش کردی؟!
_از وسط نصف شد..
هرمیون با تعجب نگام کرد و دیگه حرفی نزد .
رون_چرا سنگ من غیب شد؟
هرمیون با خنده_از بس خنگی
رون_هری برای تو چی شد؟
هری_به قورباغه شکلاتی های تو
با خنده رون و هرمیون خندم گرفت
*بعد چن دقیقه*
رون_وای من باید برم نامه مادرم و از خانم اسکارلت بگیرم هرمیون میای؟
هرمیون_اره میخوام ببینم پدر مادرم برام نامه فرستادن یا نه..
رون بلند شد و دستشو اورد جلو و هرمیون هم با لبخند دستشو گرفت و باهم رفتن...
و من موندم و هری.

𝐻𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑝𝑜𝑡𝑡𝑒𝑟.(𝐴𝑛𝑜𝑡ℎ𝑒𝑟 𝑏𝑒𝑔𝑖𝑛)Where stories live. Discover now