Pov.کندال
امروز کریسمسه!
من عاشق این روزم عاشق وقتایی که عمه بهم کادو میداد.
کادو هایی که گرفته بودم و گذاشتم کنار درخت کریسمس اسلایدرین ها فقط یکیش و نزاشتم چون اون برای میشل بود.
بهونه ای واسه ی اشتی..دلم نمیخواست ازش دور باشم ما از بچگی باهم بودیم!
کادو رو دادم به هرمیون تا بزاره کنار بقیه کادو هاشون
هرمیون_حتما خوشحال میشه!
کندال_امیدوارم..
لبخند تلخی زدم و رفتم سمت خوابگاه.
به کادو ها نگاهی کردم عجیب بود امسال عمه برام کادویی نفرستاده بود..
نا امید رفتم سمت اتاقم و درو بستم.رفتم تو فکر...
چرا از هیچکس کادو نگرفتم؟:)
تو همین افکار بودم که صدای دریکو از بیرون اومد
دریکو_کندال کجاس؟
پنسی_عام..اها رفتش اتاق گریفیندوریا
دریکو_مطمعنی؟
پنسی_اوهوم..ولش کن بیا بریم واست کادو اومده
کامل حرفاشونو میشنیدم با عصبانیت بلند شدم و در و به شدت باز کردم
که جفتشون با تعجب نگام کردن
_پنسی؟! کاش واسه کریسمس یه جادو ردیاب میگرفتی واسم بهتر بتونی پیگیر رفت و آمدم باشی..هوم؟
پنسی دست به سینه وایساد_ارزش نداره..!
بعدشم نگاهی به دریکو کرد و رفتم پایین پیشه بقیه
اما هنوز دریکو با تعجب نگام میکرد
دریکو_خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم_الان اره..
سری تکون داد.
_چیکارم داشتی؟
دریکو_میخواستم بگم پنجشنبه این هفته جشن رقصه و معمولا هر سال باید یه پارتنر انتخواب کنی تا باهاش برقصی..خواستم ببینم تو میای پارتنر من شی؟
_اره حتما:)
لبخندی زد_خوبه..بیا بریم پایین چرا تو اتاقی؟
_هومم..هیچی حوصله ندارم
8:08 pm
وقت شام.
بالاخره از جام بلند شدم و فرم مدرسه رو پوشیدم اما خیلی سرد بود پس یه بافت سفید پوشیدم و رفتم پایین اعصابم خورد بود شاید بخاطر اینکه عمه بتنی کاملا مارو یادش رفته بود..اما فردا بخاطر تعطیلات کریسمس میتونستیم برگردیم خونه تا روز جشن رقص برای خرید لباس و اینجور چیزا اما فکر میکنم عمرا بیاد دنبالمون..
دریکو_تو یه چیزیت شده نه؟
_نه!
ادامه نداد. وارد سالن شدیم همه خوشحال بودن جز من..به میز گریفیندوریا نگاه کردم اما خبری از میشل نبود تو افکار خودم بودم که یکی واسم زیر پایی گرفت داشتم با سر میرفتم تو زمین که دریکو دستم و گرفت و پرت شدم تو بقلش اما سری برگشتم و دیدم که پنسی واسم زیر پایی گرفته بود
و با خنده های مسخره ش داره بهم میخنده
دریکو عصبانی شد و رفت جلو و هلش داد_فک کردی خیلی بامزه ای نه؟میخوای یه کاری کنم کل مدرسه تا وقتی اینجایی مسخره ت کنن؟ یا یه کاری کنم اخراجت کنن؟هوم؟!
پنسی با قیافه ترسیده و مظلوم فقط دریکو رو نگاه میکرد_من..
اسنیپ_اینجا چه خبره؟
.....
دریکو تو کل مدت عصبی بود نتونستم ارومش کنم چون خودم عصبی تر ازون بودم..
اشتها به خوردن غذا نداشتم با غذام بازی میکردم به زندگی مزخرفم فکر میکردم..که یهو حس کردم یکی از زیر میز دستامو گرفت دستاش گرم بود فهمیدم دستای دریکوعه که کنارم نشسته بود.
متقابلن دستاشو گرفتم و تو کل مدت جدا نکردم..
وقتی وقت شام تموم شد همه رفتن بیرون و ما انقد بی حوصله بودیم به زور بلند شدیم و از در خارج شدیم.
صدای دعوا رون با گویل میومد
دستم و ول کرد و قدم هاشو تند تر کرد و رفت سمتشون..
ESTÁS LEYENDO
𝐻𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑝𝑜𝑡𝑡𝑒𝑟.(𝐴𝑛𝑜𝑡ℎ𝑒𝑟 𝑏𝑒𝑔𝑖𝑛)
RomancePersain version. بدترین حس:وقتی از شیفت بیدار میشی و با ریل لایف مواجه می شی.