Pov.دریکو مالفوی
اون یه دختر هاته!
نمیدونم چرا وقتی میخوام توصیفش کنم فقط این کلمه میاد تو ذهنم..
وقتی اولین بار دیدمش متوجه خجالتی بودنش شدم اما بعدش فهمیدم نه تنها نیست بلکه تخس و لجبازه
فکرشم نمیکردم جز اسلایدرین ها باشه ولی بود.
ازش خوشم میومد اما غرورم اجازه نمیداد که برم سمتش..خودش باید بیاد!
اما رفتاراش نا امیدم کرده بود حس میکردم اونم ازم خوشش میاد چون وقتی فک میکرد حواسم نیس بهم نگاه میکرد و منم مچش و میگرفتم
وقتی اون روز جلو همه به خواهرش گفتم عجیب از حرفم پشیمون شدم
فک میکردم دیگه ازم خوشش نمیاد ترسیدم از دستش بدم..
وقتیم میخواستم اعتراف کنم دوست داشتنم رو خودش میکشید کنار!
ولی بلخره گیرش اوردم و مال خودم کردمش
دلم نمیخواست کسی اونو ازم بگیره..
اون تنها کسی بود که عوضم کرد..تنها کسایی که داشتم مادر پدرم بودن و اونا هم دنبال منفعت و کارای خودشون بودن و هیچ اهمیتی نمیدادن بهم
حس میکنم الان که با اونم احساساتم و بدست اوردم
بدون اون واقعا نمیتونم!
وقتی روز اخر از مدرسه رفتیم توی کل مدتی که تو راه بودیم فقط بهش فکر کردم
پدر_چرا تو فکری؟
_همینجوری
اومد نزدیک تر_بچه بازیاتو بزار کنار!..کلی کار داریم
سری تکون دادم.
پدر_اون پاتر چیکار میکنه؟
_تا الان که خوب طرفدار جم کرده!..یه دوست دخترم داره مثل خودش عجیب غریبه
ابرویی بالا انداخت_میدونم اسنیپ گفت اسمش میشل گیلبرته درسته؟
_اره
ادامه داد_از چیزایی که من ازش شنیدم باید اول اونو حذفش کنیم تا بد برسیم به هری پاتر
_چرا ما؟
با حالت حرص گفت_چون مدیونیم به لرد سیاه!
_مجبور که نیستیم..هستیم؟
پدر_دریکو انقدر احمق نباش..کلی پاداش و قدرت میگیریم...خودتم خوب میدونی اگه انجام ندیم میمیریم.
ترسیدم..اگر میشل کشته بشه کندال دیگه اون ادم قبل نمیشه..اگرم بفهمه میدونستم و هیچ کاری نکردم هیچ وقت من و نمیبخشه
پدر_با تو چیکار کرده؟اسنیپ میگفت دختره رو عصبانی کردی توی هاگوارتز از قدرت شیطانیش استفاده کرده درسته؟ باید یاد دامبلدور بندازم مثل اینکه یادش رفته مدیره!
_نه..کاری نکرد اسنیپ هم شلوغش میکنه همش کار پاتر بود...
وقتی به مغازه اجناس قیمتی پیرمردی رفتیم انگشتر مار نقره ای رنگی و دیدم وقتی گرفتمش دستم قیافه کندال اومد تو ذهنم..
_میشه من اینو وردارم؟
پدر_میخوای چیکار تو؟
_لطفا
پدر_خیله خببعد اون روز که برگشتم میخواستم به کندال درمورد میشل بگم اما تا میدیدمش حرف زدن و یادم میرفت
مخصوصا شبی که میخواستیم برای رقص بریم وقتی دیدمش خیلی خوشگل شده بود..
انگشترشو توی جعبه مشکی رنگی گذاشته بودم و بهش دادم
_کریسمس مبارک.
ذوق کرده بود_این..خیلیی..خیلی قشنگه:)
انگشتر و بیرون اوردم و دستش کردم
کندال_خیلی دوسش دارم
ناخواسته حرف دلمو زدم_منم دوست دارم..نمیخوام هیچوقت از دستت بدم..
چیزی نگفت بوسم کرد و وقتی بقلم کرد اروم گفت_همیشه پیشتم..هرچیم بشه!
دلگرم شدم..اون تنها ادم مهم زندگیم بود!موقعی که رفتیم سالن میشل و هری و دیدم که کندال رفت سمتشون اما من نرفتم
حتی بخاطر کندال هم که شده بود نباید میزاشتم اتفاقی واسه پاتر بیوفته چون اگه چیزی میشد میشل بخاطرش جونشو میداد و من کندال و از دست میدادم..
هر چند که خودمم میخواستم پاتر بمیره!وقتی مهمونی تموم شد کندال و تا اتاقش بردم
وقتی رسیدیم کسی نبود.
_بقیه کجان؟
کندال_پنسی فقط پیشه منه که کلن ندیدمش امروز فک کنم اصن نیومده.
دلم نمیخواست از پیشش برم فکرای عجیبی توی سرم بود..
_خوبه!
با تعجب نگام کرد_چی خوبه؟
مغزم خاموش شد در اتاق و بستم ، چسبوندمش به دیوار..طمع لباشو چشیدم..حس خوبی بهم میداد میتونستم دیگه به چیزی جز اون فک نکنم
میخواست چیزی بگه که ناخواسته دستم و گذاشتم روی گردنش
کتم و سعی کرد در بیاره که خودم دراوردمش و کرواتم و شل کردم
سرم و بردم توی گردنش عمیق بو کشیدم..
پیراهنم و دراورد و منم زیپ لباسشو باز کردم
انداختمش روی تختش و رفتم روش
و توی تمام مدت در حال لب گرفتن بودیم نمیتونستم جدا شم ازش انقدری تو همین حالت بودیم که تو بقلم خوابش برد..
موهاشو نوازش میکردم و به اینده ی تلخ نه چندان دور فکر میکردم!
YOU ARE READING
𝐻𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑝𝑜𝑡𝑡𝑒𝑟.(𝐴𝑛𝑜𝑡ℎ𝑒𝑟 𝑏𝑒𝑔𝑖𝑛)
RomancePersain version. بدترین حس:وقتی از شیفت بیدار میشی و با ریل لایف مواجه می شی.