Chapter 18-2: Soil & Fire Couple

368 111 10
                                    

چپتر 18 پارت 2: زوج خاک و آتش

بکهیون با دیدن واکنششان قهقهه زد و رو به هیچول گفت:«اونا نمیدونن چه واکنشی نشون بدن.منو که میشناسی نیازی به معرفی نیست»این را گفت و بدون توجه به چانیول که به لب های خندانش خیره شده بود،به کای اشاره کرد و گفت:« این گرگینه هه هم یه گرگینه فوق العاده آلفاس که اسمش کایه و روح درونیش قدرت و تلپورته.»سپس دستش را چرخاند و به دی او اشاره کرد:«اینم کیونگسوعه البته همه دی او صداش میزنیم یه دو رگه خاک و قدرته.» و با مکث به چانیول اشاره کرد.

هیچول با نیشخند به چشمان بکهیون که به چشمان چانیول خیره شده بود نگاه کرد و بکهیون با تک سرفه ای گفت:«اینم چانیوله.یه روح دار آتشه و ظاهرا مادرش سایه بوده اما کسی چیزی راجع بهش نمیدونه» و در آخر دستش را پایین انداخت.

شیوون که تمام مدت ساکت بود با سردی نگاهشان کرد و بی حوصله گفت:«خوش اومدین.من و هیچول دو رگه خاک و آتشیم و برای همین بهمون میگن زوج خاک و آتش.»

تمام.هیچ حرف دیگری نزد.اگر به زور هیچول نبود حتی همین را هم نمی گفت.اما آن لحظه این رفتار شیوون نبود که پسرها را متعجب کرد.بلکه چیز دیگری بود.

کای،چانیول و دی او با تعجب نگاهشان را بین آن دو چرخاندند.مگر نباید افرادی با روح درونی یکسان و یا مشابه با هم ازدواج کنند؟؟؟پس چرا این دو نفر، دو رگه خاک و آتش بودند؟؟

هیچول که نگاه متعجبشان را دید و به خوبی دلیلش را می دانست، گفت:«فکر کنم خسته باشین.چطوره اول سوار شین و تو راه ماجراشو بهتون بگیم؟؟»

چانیول اول از همه به خودش آمد و با غرغر گفت:«معلومه که خسته ایم مگه میشه خسته نباشیم؟؟من اصلا نمیدونم چرا انقدر دور افتادیم.شما چرا انقدر دیر اومدین؟؟ نه آبی نه سایه ای وسط زمستونه و انقدر هوا گرمه...» و همانطور که غرغر هایش را ادامه میداد با گرفتن دست دی او سوار ماشین شد.هنوز هم از کای خوشش نمی آمد و عمرا اگر برادرش را پیش آن آلفای رو مخ تنها می گذاشت.تا اینجا هم به زور جو عاشقانه بینشان را تحمل کرده بود.

بکهیون لبخند محوی به رفتار بچه گانه چانیول زد و کنارشان نشست.

کای قبل اینکه سوار شود لبخندی زد.عجیب بود اگر در این موقعیت از دیدن این ماشین خوشحال شده بود؟؟یک خودروی جیپ Grand Cherokeeبرای سال 2018 به رنگ نقره ای.کای عاشق این ماشین ها بود و حالا یکی را از نزدیک می دید.نگاه خیره اش را از ماشین فوق العاده رو به رویش گرفت و سوار شد.

دی او بغل چانیول نشسته بود و در نگاه کای"ای کاش الان دی او بغل من نشسته بود"چرخ می خورد.آنقدر با ناراحتی و حسرت به چانیول نگاه میکرد که دست آخر چانیول تسلیم شد و برادرش را به آغوش کای پرتاب کرد.همزمان با نگاه پر از خشم دی او،لبخند تشکر آمیز کای بود که نثار چانیول میشد.

کمی که ماشین جلوتر رفت هیچول با هیجان گفت:«خب بریم برای تعریف ماجرای زوج خاک و آتش یا شیچول.خب عزیزان من حتما میدونین که تنها روح دارایی عاشق هم میشن که روح درونیشون بهم بخوره یا یکی باشه.بین روح های درونی خاک و آتش هیچ جوره با هم نمیسازن»با این حرف هیچول چانیول و دی او نیم نگاهی بهم انداختند.واقعا با هم نمیساختند.

هیچول کمی از بطری آبش آب خورد و همانطور که بقیه بطری ها را به پسر ها می داد گفت:«اما هر دو روح درونی فراوون و خوبین.پس حکومت خون فکر کرد اگه این دو روح درونی صاحب بچه بشن چی میشه؟؟از اونجایی که تا اون موقع هیچ وقت نشده بود دو نفر از این دو گروه عاشق هم شن به ازای یه وعده هایی با هم خوابیدن و بچه دار شدن.نتیجشم شدیم من و شیوون.البته مادر پدرامون بعد ما از هم جدا شدن و با عشقشون ازدواج کردن ولی خب ما دوتا به عنوان موشای آزمایشگاهی حکومت خون یه 1000 سالی زندگی کردیم.آخرم تو همون آزمایشگاه عاشق هم شدیم و با هم ازدواج کردیم.بعد اون موقع بود که لرد دستور داد که هر آزمایشی راجع به گونه های نایاب متوقف بشه و هر کدوم از ماهارو یه جا فرستاد. من و شیوونم مسئول راه گلدن مصر کرد.الانم 500 سالی هست که من و شیوون اینجاییم.مگه نه بکهیون؟؟»

بکهیون سرش را بالا پایین کرد و پسرها دهان باز از تعجبشان را بستند.دو مرد رو به رویشان خون آشامان تولدی با بیش از 1500 سال سن بودند و مانند مرد های 30 و خورده ای ساله بودند.

برای همین بکهیون 1000 ساله شبیه پسر های دبیرستانی بود.زمان برای آنها به شدت کند می گذشت.

کای که زودتر به خودش آمده بود سرفه ای کرد و گفت:«اوه خب...انتظارشو نداشتیم....الان ما قراره چی کار کنیم؟»

هیچول بطری خالی شده اش را کناری گذاشت و گفت:«خب اول که یکم تو قاهره استراحت میکنیم.بعدش بعد از ظهر میریم اهرام.یه کاری کردیم آدمای عادی نتونن تا فردا به نزدیکی اهرام برن.باید تا اون موقع راه گلدنو پیدا کنیم و شما بوتونو بپوشونین.احتمال حمله از سمت لرد تاریکی هم هست و باید حسابی احتیاط کنیم.»

پسر ها سرشان را به نشانه تایید بالا پایین کردند و در سکوت منتظر رسیدن به قاهره شدند.

تا دو هفته پیش آن ها فقط دانش آموزانی بودند با گذشته تلخ که به خاطر قدرت عجیبشان کمی با باقی انسان ها تفاوت داشتند.اما حالا مسئول حفط جامعه شب بودند.این را حتی در خواب هم نمی دیدند.

____________🌌🌙🌌____________

پارت جدید خدمتتون

به بوکای جدیدم سر بزنید:)

به جز کاک بلاکر که سکای چانبک کریسهوعه

یدونه هونهان چانبک کایسو کریسهوی  پلیسی هم دارم:)

این ماشینرو هم عکسشو تو پارت مخصوص میذارم بعدا خیلی خوشگله:)

امروز خوشحالم چندتا از فیکامو آپ کردم😂😂

آخه فردا تعطیله😂

ووت و کامنت فراموش نشه😊💙

Night's Kids[Full]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz