_20_

58 18 82
                                    

Me:

' پول گرفتن در ازای خوردن و خوابیدن ' مفهوم کامل خوشبختی از نظر لویی تاملینسون ،شاید همین مفهوم گسترده خوشبختی باعث شده که از شغل هزارمش هم اخراج بشه و الان ور دل یونگی توی خونش نشسته باشه

البته اگه بشه اسم یه اتاق بیست متری روی بالاپشت بوم یه ساختمون عهد انسان های نخستین رو گذاشت خونه

لویی روی زمین چهار زانو نشست و لپ تاپ که سایت شغل یابی رو نشون میداد رو جلوش گذاشت و آگهی ها رو با صدای بلند خوند" باغبون پارک آشنا با فنون باغبانی،ویزیتور پخش،کارگر روزمزد شهرداری،پایان نامه نویس درجه یک برای رشته ی مهندسی برق،فروشنده لباس زیر زنانه...وات د فاک "

به یونگی که با دقت مشغول خوندن کتاب تاریخ توی دستش بود نگاه کرد و گفت " حواست با منه؟ "

با نشنیدن جوابی از یونگی بلندتر صداش کرد " هی شوگا!!! "

یونگی بدون اینکه سرشو بالا بیاره زیر لب هومی گفت و کتابش رو ورق زد و لویی با ادای گریه گفت " چه خاکی به سرم بریززززززمممم "

یونگی:" میدونستی هر بار که صداتو از حد نرمال بالاتر میبری من مجبور میشم یه جمله رو دوباره از اول بخونم؟ "

لویی:" خو به دیکم "

یونگی سری از روی تاسف تکون داد و به بالش پشت کمرش تکیه داد
این وضعیت هر بارشون بود که لویی از سر کارش به دلایلی که اصلا هم ربطی به کرم ریزی خودش نداشتن اخراج میشد و توی اتاق کبریتی شوگا تا زمانی که یه شغل جدید پیدا کنه از زمین و زمان شکایت میکرد و از درد حاملگی بچه ی خودش و کائنات مینالید!!

لویی یکدفعه نگاه تیزی به یونگی انداخت و چشمهاشو ریز کرد

* موزیک جنایی پلی میشود *

همچنان با چشم های تیز و نگاه برنده اش به پسر رو به رو اش چشم دوخته بود در حالی که * جای حساس موزیک جنایی * یونگی به تخمش هم نبود....
آیا باید میگفت؟
یا باید اسرار حساس زندگی اش را برای خودش نگه میداشت

پسر که غرق در کتاب سری در دستش بود سرش را بالا گرفت و با وحشت و به تخمی گفت" ها؟ "
* موزیک جنایی قطع میشود *

لبخند خبیثانه ای زد و چهار دست و پا سریع سمت یونگی رفت و رو به روش گفت " بیا شوگر ددی پیدا کنیم "

یونگی :....

لویی که قیافه ی پوکر یونگی رو دید لبخندش روی صورتش ماسید و چهار زانو نشست و آستین های هودی گشادش رو بالا زد و ادامه داد " ببین ما دو ماه شوگر ددی میگیریم و کلی پول میزنیم به جیب در حالی که فقط باید بدیم که اونم سود متقابله!! "

یونگی کتاب توی دستشو بست و شروع کرد به کتک زدن لویی با کتاب پونصد صفحه ای و زیر لب غرید بهش" اگه مث گاو دانشگاه فاکیت رو ول نمیکردی الان دنبال شوگر ددی نبودی تا دیکشونو بکنن تو کونتتتت!!! "

soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope]Where stories live. Discover now