_14_

67 21 22
                                    

_ چهار ماه بعد _

Me:

ظرف استیل غذاش رو روی میزی که اون هم فلزی بود کوبوند و همین باعث جلب توجه مرد چهارشونه رو به روش شد

به اطراف نگاهی کرد و نگاهشو به استیو که رو به روش دوباره مشغول غذا خوردن بود داد ،استیو هیکل قوی و عضلانی ای داشت و پوست سفیدش با تتو های زیادی از شخصیت های کارتونی مورد علاقش پر شده بود و موهای سرش تازه در اومده بودن ولی این چه فایده ای داشت!استیو دوباره اونارو میزد تا زخم های روی سرش رو به نمایش بزاره.

همونطور که با قاشق با خوراک مرغ بد رنگ توی سینیش ور میرفت گفت " امشب ساعت چند آماده باشم..؟ "

استیو دست از غذا خوردن کشید و به هوسوک که توی این چهار ماه موهاش به قدر کافی بلند شده بودن و به خاطر محدودیت های زندان برای حموم رفتن ته ریشی روی صورتش جا خشک کرده بود نگاه کرد"ساعت 12 اگه اتفاقی افتاد و موعد تغییر کرد مانتی رو میفرستم خبرت کنه "

هوسوک با نگرانی و خشمی که از یاد آوری بلاها و اتفاقایی که سرش اومده بود نشات میگرفت غرید" امشب به هر طریقی شده باید منو از این آشغالدونی خلاص کنی،پولت سر جاشه نیاز باشه بیشتر هم میدم،فقط منو از اینجا ببر بیرون"

استیو دوباره مشغول غذا خوردن شد و با دهن پر گفت" نگران نباش من سر حرفم هستم ولی تا یجاییش هم به خودت بستگی داره،همین که قبول کردم خطرناک ترین زندانی اینجارو فراری بدم خودش خیلی دور از انتظاره،پس به نفعته گیر نیوفتی و اگه افتادی حرفی از من نبری "

هوسوک با جدیت بهش چشم دوخته بود،زبونش روی لب بالاش کشید " منتظرتم "بلند شد و سینی رو توی سطل زباله انداخت که باعث اعتراض مسئول سلف زندان شد

بی اهمیت از اونجا بیرون زد و توی راهروی زندان قدم برمیداشت،وارد اتاق کوچیکی شد که به لطف میله هاش که چیزی رو نمیپوشوندن میتونست ویوی خوبی از فضای زندان داشته باشه

روی تخت نشست و چشمش به ساک هم اتاقیش که اون هم اماده شده بود تا از اینجا فرار کنه افتاد

اون روزی که به اینجا اوردنش هیچی همراهش نداشت،اون حتی فرصت نداشت تا بفهمه دلیلش چیه،البته که توی این دو ماه هم به نتیجه ی دقیقی نرسیده بود

این دو ماه بیرحمانه اروم گذشته بود و هوسوک هر روز بیشتر از دیروز به مبهم بودن پروندش پی میبرد

پاپوش و حیله هایی که اونو به اینجا رسونده بودن از ناپدید شدن راجر شروع شده بودن و بعد از اون ناپدید شدن لیام،باریش،لویی،تهیونگ،نایل،هری،جونگکوک،یونگی،اشلی و در اخر اون دختر کارگاه سمج که تا لحظه ی اخر قسم میخورد پشت تمام این قضایا هوسوکه ...

البته هر کسی جای اون بود همین حرفو میزد،تمام مدارک بر علیه هوسوک بودن و خودش از همه جا بی خبر به هر جایی که میشناخت میرفت تا شاید ردی از اونا پیدا کنه و درست زمانی که مبهم ترین احساسات بهش هجوم می اوردن خودش رو وسط دادگاه پیدا کرد،در حالی که تمام تلاشش رو برای اثبات بی گناهیش میکرد ولی در اخر سر از زندان در اورد

soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora