Me:
" عموووو بیا اینو برام بخوووون " پسر چهار پنج ساله ای که توی مهد کودک پیش بقیه ی بچها نشسته بود سمت مرد ریز جثه ای که با پیش بند راه راه سبز و قهوه ای و دستکشای زرد در حال شستن ظرفای بچها بود، داد زد
همونطور که دستهاش زیر آب بودن و لیوان های پلاستیکی رنگی رنگی رو با اسکاچ میشست سرشو سمتش برگردوند و بعدش دست هاشو زیر اب گرفت،شیر ابو بست و کنار پسر کوچیک که کاپشن قرمزی تنش بود روی زمین کنارش نشست" بده ببینم چی نوشته جوناس "
جوناس کتابی که توی دستش بود رو به مراقب مهد کودکشون داد و با تخسی گفت " این شعره رو باید حفظ کنم "
مرد بزرگتر کتابو گرفت و از روش خوند " تو قفسهای باغ وحش،حیوونهای رنگارنگ،پرنده های کوچولو،میمون و شیر و پلنگ،میمونه شکلک می سازه،مَردُموخوشحال میکنه،با یه دونه توپ سفید،تنهایی فوتبال می کنه،نگاه کنید خرسَرو،ایستاده روی دو پا،خرگوشه رو نگاه کنید،هی می پره رو هوا،طاووس رو نگاه کنید،چه خوشگل و قشنگه،چترشوهی باز می کنه،ناز و خوش آب و رنگه ...دیک" گوشه لبشو بالا داد و پوکر شد و کتابو توی بغل پسر کوچیکتر انداخت و نچ نچ نچ کنان سر تکون داد و رفت سمت ظرفشویی تا به کارش ادامه بده
جوناس دوباره داد زد " عموووو من هنوز بلدش نشدممم "
نگاهی به بچه انداخت " به تخمم!! "
جوناس که لحن بی توجه پسر رو دید با صدای بلند شروع کرد با گریه کرد و بقبه بچها هم با دیدن اون استارت گریه کردن رو زدن و مراقب مهد کودک در تلاطم برای اروم کردنشون سمتشون رفت " اروم باشیننن آرومممم "
صدای بچها بلندتر شد و پسر که موهاش روی پیشونیش ریخته بودن ادامه داد " اروممم باشیننن " با صدای بلندتری گفت " اگه اروم باشین میزارم هر کاری میخواین بکنین !!"
یکدفعه همه جا توی سکوت فرو رفت و بچها با چشم های باز سمتش برگشتن و بهش مثل یه طعمه خیره شدن
خنده ی هیستیریکی کرد و ناباورانه دستس توی موهاش برد و دوباره به بچها خیره شد " صبر کن ...من الان چه گوهی خورد؟...نه من هیچ گوهی نخوردم آره ...آره ...آره ...اونا بچه ان و هیچکاری نمیکنن...آره ...آره...آره ...وایسا ...من الان خودمو به فاااااککک دادددمممم!!!!!! "
بلند داد زد و بچها شروع کردن به جیغ و داد زدن_ عموووو من پیراشکییی میخواااممم!!!
_ ماااامااااااننننننننن!!!
_ مداد رنگی هامو بدههع!!!
_ گشنمعهههع!!
_ عمووو برام کاپیتان زیر شلواری بخررر !!!
_ مااااماااااننن !!!!
_ مداد رنگی ها دیگه مال من انننننن ماااالللل منننننننننننننن!!!
VOUS LISEZ
soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope]
Fanfiction" or maybe your killers " _قاتلان روح_ قرار بود چطور شروع شه ... چطور باید تغییرش میداد... ولی حقیقت این بود که اون شروعش میکرد و ادامش به قلم کس دیگه یا کسایه دیگه ای نوشته میشد و اگه لیام اینو میدونست حتما شروع بهتری براش پیدا میکرد چون یجورایی ای...