Me:
" الان دلم هواتو کرده...همین الان ..دقیقا همین لحظه ... اما تو رفتی...تو از من دور شدی ...تو از من فاصله گرفتی...تو سرد شدی ...اما من تو رو میخوام...هر چند خودمم دیگه خستم ..." جونگکوک همونطور که به سقف اتاق خیره شده بود با خودش زمزمه کرد و ساعدشو روی چشمهاش گذاشت ، یکدفعه روی تخت نشست و گفت " خدایی از اتاق تا یخچال خیلی راهه از اون گذشته منم گشادم اصلا فردا پیتزا میخورم...والا!! "
بینیش رو که به خاطر سرماخوردگی کیپ و سرخ بود بالا کشید و خم شد تا گوشیش رو از روی میز کنار تختش برداره،خاموش بود،موبایلو روی تخت انداخت و چشمهاش که هنوز پف داشتن رو مالش داد،از وقتی که بیدار شده بود با خودش درگیر بود تا پیتزایی که از شام مونده بود رو گرم کنه ولی امان از گشادیسم....
نگاهی به عقربه های ساعت توی اتاق که اعداد شیش و هفده دقیقه رو نشون میدادن انداخت و بلافاصله نگاهشو به پنجره ی اتاق داد " شیش عصره یا شیش صبح؟! "
بعد از اینکه گربه سیاه زین ساق پاش رو چنگ انداخته بود همونطور که غر میزد وارد اتاقش شد و خودشو روی تخت انداخته بود ولی الان نمیدونست از اون موقع دقیقا چقدر زمان میگذره و چقدر خواب بوده ولی بر اساس اینکه زین و بلا همون موقع یعنی طرفای ساعت دو شب از خونه بیرون زده بودن و صدایی ازشون نمی اومد حدس میزد که ساعت هفت صبح باشه
" هنوز وقت دارم بخوابم هعی " کش و قوسی به بدنش داد،دوباره روی تخت دراز کشید و چشمهاش رو روی هم گذاشت تا از ادامه ی خوابش لذت ببره
صدای باز شدن قفل در اومد و از اونجایی که میدونست زین و بلا خونه نیستن یکدفعه صاف نشست و گوشاشو تیز کرد تا ببینه کی وارد خونه شده،زبونشو داخل دهنش روی لپش میکشید، با نشنیدن صدایی اخم ریزی کرد و بلند داد زد " کیههههه!!!؟؟؟ "
با صدای خروسی مانند دوباره داد زد " کیهههههههه؟؟؟؟ " با شنیدن صدای خودش و البته نشنید جوابی فاکی زیر لب گفت و دستشو دراز کرد و از کشوی کنار تخت هفت تیری درآورد و خطابش رو کشید تا از پر بودنش مطمئن بشه، بلند شد و از اتاق بیرون زد
همونطور که هفت تیر رو با دو دستش سمت پایبن گرفته بود پله ها رو آروم پایین اومد،با چشمهاش اطراف رو دقیق نگاه میکرد،از پله هات پایین اومد و یکدفعه چرخید تا پشت سرش رو ببینه و برای حفاظت از خطر احتمالی ای که بود اصلحش رو بالا آورد و توی عرض خونه راه میرفت
هوا هنوز نسبتا تاریک و اثری از طلوع خورشید نبود،پیرهن حریر سفید رنگی که تنش بود به حدی گشاد بود که میشد یدونه جونگکوک دیگه توش جا داد و شلوارک کرم رنگ چهار خونش تا روی زانوش میرسید
یکی از فانتزی های جونگکوک این بود که پلیس روی دستش دستبند بزنه و ببرش و توی دادگاه با کمال جذابیت و جرئت بلند شه ، نیشخند بزنه و بگه ' همش درسته آقای قاضی همه ی اینا کار منه،من یه خلافکار حرفه ای ام!' ولی در حال حاضر اصلا ترجیح نمیداد با این قیافه ی خرگوش مانند و صدای خروسی پاش به دادگاه باز بشه و فیلمش با همون صدای خروسی و چهره ی خرگوشی در حالی که توی لباسای زندان با بی خانمان های مظلوم مو نمیزنه،پخش بشه و تمام آبرو و جذبه ای که برای خودش جمع کرده بود به فاک بره
VOUS LISEZ
soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope]
Fanfiction" or maybe your killers " _قاتلان روح_ قرار بود چطور شروع شه ... چطور باید تغییرش میداد... ولی حقیقت این بود که اون شروعش میکرد و ادامش به قلم کس دیگه یا کسایه دیگه ای نوشته میشد و اگه لیام اینو میدونست حتما شروع بهتری براش پیدا میکرد چون یجورایی ای...