Me:
اهی کشید و کتشو در اورد و روی صندلیش گزاشت و پشت میز اداریش نشست و پرونده ای رو از توی کشوی سمت راستش بیرون کشید و بازش کرد
بعد از دو دقیقه دوباره پرونده رو بست
نگاهی به ساعت انداخت،ساعت یک و هشت دقیقه ی شب بود،شیفتش از ساعت دوازده شروع میشد ولی امروز به استثنا دیر تر اومده بود،توی اتاقش روی صندلی لش کرده بود که صدای در زدن اومد و بلافاصله کسی وارد شدسریع خودشو جمع و جور کرد و مشغول کار کردن روی پرونده نشون داد
مامور رو به روش با یه پرونده ایستاد و بهش خیره شد
یونگی سرشو بالا اورد و به مامور رو به روش نگاه کرد
یونگی:اومدی اینجا مزاحم من شدی و عین گاو با چشمای فاکیت بهم زل بزنی..؟
یونگی با ارامش کامل گفت و پسر رو به روش که مافوقشو خوب میشناخت گلوشو صاف کرد
_ببخشید قربان،اقای سایمون منیجر راجر مالک که دیشب گزارش ناپدید شدنشونو دادن یه ایمیل براتون ارسال کردن
یونگی:اوکی چک میکنم،خونشو گشتین چیزی پیدا کردین؟
_نه ..متاسفانه
یونگی:هوم،مرخصی
پسر جوون تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق یونگی خارج شد
مانیتور رو به روشو روشن کرد و بعد از چک کردن ایمیل هاش دوباره خاموشش کرد و پلکهاشو بهم فشرد...
مین یونگی افسر کارکشته ای بود که با وجود رده ی پایینش اوازه ی بلندی داشت،به قول خودش هیچکس یک پلیس کلانتری کوچیک رو دسته بالا نمیگیره و این یعنی برگه برنده دستته...راجر!
اون ناپدید شده بود،درست دیشب،زمانی که لیام و تهیونگ مشغول مست کردن بودن...منیجر و کمپانی نهایت تلاشونو میکردن که پرونده ی گم شدن راجر بدون جلب توجه و مخفیانه پیش بره و راجر پیدا شه طوری که انگار هیچوقت ناپدید نشده بود و یونگی بهترین گزینه بود پس پرونده رو به اون سپردن،ولی یونگی یه نقطه ضعف داشت و اون تنبلیش بود،مرد جوون از وقتی که یادش می اومد خسته و دلباخته ی رخت خوابش بود،ولی با اینحال بازم توی کارش جزو بهترین ها بود...
Yoongi:
من به طرز فاکی ای خوابم میاد و توی این پرونده ی فاکی هیچ اطلاعات بدرد بخوری راجب به فاک رفتن راجر فاکی نیستتتتت
اصلا شاید خودش خودشو گم و گور کرده که بهش توجه بشه
یا شایدم میخواد چند روز تنها سر کنه
یا دزدیدنش
یا توی یکی از تابلو های خونش حبس شده
یا نامرئی شده
یا رفته توی دنیای موازی
یا تبدیل به ادم کوچولو شده
مهم اینه که من هیچ اهمیت فاکی ای نمیدمشت
ولی من باید اهمیت بدم چون پولش خوبهنگاهی به پرونده انداختم
اووووف چه خوشگله
تا حالا توجه نکرده بودم به عکسش،خعب 25 سالشه یعنی همسن منه،بازیگر،مدل، جوایز متعدد....خو به دیکمدیشب وقتی که منیجرش باهاش تماس گرفته بود یدفعه گوشی قطع شد و فک میکنن اون زمان دقیق ناپدید شدنه یعنی ساعت نه و سیزده دقیقه شب اووو
شرط میبندم ایسگاتون کرده
ESTÁS LEYENDO
soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope]
Fanfic" or maybe your killers " _قاتلان روح_ قرار بود چطور شروع شه ... چطور باید تغییرش میداد... ولی حقیقت این بود که اون شروعش میکرد و ادامش به قلم کس دیگه یا کسایه دیگه ای نوشته میشد و اگه لیام اینو میدونست حتما شروع بهتری براش پیدا میکرد چون یجورایی ای...