Chapter 12 : We will stay with eachother forever

1.7K 220 88
                                    

_صبح به خیر.

صدای خواب‌آلودش باعث شد که دست از آشپزی کردن بکشم، به ورودی آشپزخونه نگاه کنم و اون رو درحال مالیدن چشم‌هاش با پشت دست‌هاش ببینم.

_صبح به خیر، بیبی~

با لحن کش‌داری گفتم و به سمت جایی که ایستاده حرکت کردم.

اون درست شبیه به یه بچه ی کوچیکه که تازه از خواب بیدار شده...

یکی از تی‌شرت های سفید من رو پوشیده و...و...شت...فکر کنم به غیر از تی شرت من و باکسرش چیز دیگه ای نپوشیده...

هایش...چطور میتونه اینکارو کنه وقتی که می‌دونه دیدنش توی این حالت باهام چی کار می‌کنه درحالی که من نمی‌تونم کاری باهاش بکنم؟

نگاهم رو از پاهای برهنش می‌گیرم، صورتش کیوت و خواب‌آلودش رو از نظر می‌گذرونم و به گردن و شونه‌هاش می‌رسم...

یقه ی گشاد تی‌شرت از روی یکی از شونه‌هاش پایین افتاده و حجم زیادی از پوستش رو به نمایش گذاشته. می‌تونم مارک های بنفشی که عصر دیروز روی گردن و شونه‌هاش گذاشتم رو ببینم و این...حس خوبی بهم میده...

_حتی فکرشم نکن که اجازه بدم دوباره کارای دیروزت رو تکرار کنی.

جیمین با لحن جدی‌ای گفت و بعد لب‌هاش رو جمع کرد و دستهاش رو روی سینه‌ش به هم گره زد.

کیوت.

از کنارم رد می‌شه، به سمت پنکیک‌هایی که چند دقیقه ی پیش درست کردم میره و نگاه مشکوکی بهشون می‌اندازه.

_عجیبه...معمولا علاقه ای به آماده کردن صبحانه نداری...

_خب...

بهش نزدیک تر می‌شم، دست‌هام رو دور شکمش حلقه می‌کنم و از پشت به آغوش می‌کشمش.

توی این پوزیشن، اون خیلی کوچولوتر و البته کیوت‌تر به نظر می‌رسه.

اگه اون رو توی زندگیم نداشتم، باید به چه دلیلی لبخند می‌زدم؟ اصلا...می‌تونستم شادی‌ای که الان حس می‌کنم رو حس کنم؟

چونم رو به شونه‌ش تکیه می‌دم و پوست لطیف گردنش رو می‌بوسم.

_راستش رو بخوای، نمی‌خواستم بیشتر از این خسته‌ت کنم و...حس می‌کنم امروز یه روز خاصه برای همین تصمیم گرفتم که با یه صبحانه ی خوش مزه ازت استقبال کنم.

با تموم شدن حرفم، جیمین نخودی خندید و بوسه ی محکمی روی گونه‌م گذاشت.

_ممنونم بیبی بانی.

بیبی بانی...اخیرا این لقب، به لقب مورد علاقه‌م تبدیل شده.

جیمین رو توی آغوشم می‌چرخونم تا بتونم صورتش رو بطور کامل ببینم. چشم‌های کوچیک و زیباش پف کردن، گونه های برجسته‌ش با حاله ی کمرنگی از رنگ صورتی نقاشی شدن و لبخندی فوق‌العاده زیبا لب‌هاش رو تزئین کرده.

𝑴𝒚 𝑯𝒆𝒂𝒍𝒆𝒓 Onde histórias criam vida. Descubra agora