_کوووکییییییی~صدای بلند و آزردهش، گوشهام رو پر میکنه و من رو از سرزمین خواب بیرون میکشه. مو طلاییِ من معمولا شخصیت صبور و سازگاری داره ولی این لحنش به خوبی نشون میده که اوضاع باب میلش پیش نمیره.
_هممم چی شده، بیبی؟
از لای پلکهای نیمه بازم جیمین رو میبینم که روی لبه ی تخت میشینه، سرش رو پایین میندازه و چتریهاش چشمهاش رو پنهون میکنن.
_حوصلهم سر رفته.
اون با لحن فوقالعاده کیوتی گفت و باعث شد که قلبم به طرز بدی برای شدت کیوت بودنش بلرزه.
دلم میخواد محکم بغلش کنم. انقدر محکم که هیچ فاصلهای بین بدنهامون باقی نمونه و بعد تا جایی که نفس کم بیاره ببوسمش.مغزم با شیطنت یه پسر 19 ساله سناریوهای زیادی رو شکل میده و فقط تصورشون باعث میشه که لبخند شیطانیای روی صورتم ظاهر بشه.
دستم رو به سمتش دراز و انگشتهام رو دور بازوش حلقه میکنم. این کارم باعث میشه که جیمین سرش رو بالا بیاره و با لبهای آویزونش بهم نگاه کنه.
لعنت...لبهاش...اون مارشمالوهای نرمِ صورتی توی این لحظه بوسیدنیتر از همیشه به نظر میرسن.
منتظر حرکت دیگهای از طرفش نمیمونم و برای رسیدن به خواستههای شرورانم، بازوش رو به سمت خودم میکشم.جیمین که انتظار این حرکتم رو نداشت، روی بدنم فرود اومد و اخم کمرنگی روی صورت عروسکیش شکل گرفت.
_هییی!!
اون با لحنی آمیخته به خنده گفت و بعد لبهاش رو از هم فاصله داد تا چیزی بگه ولی وقتی که نگاهی به بدنهای به هم چسبیدهمون انداخت، سکوت کرد و گونههاش آروم آروم به رنگ توتفرنگی در اومدن.
_اگه بخوای من میتونم کاری کنم که یکم سرگرم بشی جیمینی. راستش رو بخوای حوصله ی منم سر رفته.
سعی کردم با سکسیترین لحن ممکن بگم و یکم سربهسرش بذارم. البته، اینجوری هم نیست که قصدم فقط شوخی باشه. بههرحال یکم شیطنت که بد نیست، هست؟
_ه..هی خرگوش منحرف...منظورم ای-این نبود که...
همونطور که یکی از دستهام رو به سمت کمرش هدایت میکنم، دست دیگهم رو پشت گردنش قرار میدم و با فشار کمی، فاصله ی بین صورتهامون رو به حداقل میرسونم.
دروغه که بگم از اذیت کردنش و دیدن گونههای صورتیش لذت نمیبرم. حقیقت اینه که دلم برای این شیطنتها و گاه و بیگاه سربهسر اون گذاشتن تنگ شده بود.
_ک..کوکی...
_هیش~
خیره به چشم های عسلی و درخشانش زمزمه کردم و مشغول نوازش کردن کمرش با انگشتهام شدم.

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑴𝒚 𝑯𝒆𝒂𝒍𝒆𝒓
Fanfic"اگه بفهمم که قراره دیگه نبینمت، تمام داستان آشناییمون رو توی یه نامه مینویسم و اون رو به عنوان یادگاری ای از طرف خودم برات به جا میذارم." جونگکوک کسیه که تمام ثانیه ھای زندگیش با درد طاقت فرسایی میگذرن، ولی اون هیچوقت دست از جنگیدن برنمیداره چون، ا...