Chapter 11 : After one year

1.7K 263 69
                                        


_کوووکییییییی~

صدای بلند و آزرده‌‌ش، گوش‌هام رو پر می‌کنه و من رو از سرزمین خواب بیرون می‌کشه. مو طلاییِ من معمولا شخصیت صبور و سازگاری داره ولی این لحنش به خوبی نشون میده که اوضاع باب میلش پیش نمیره.

_هممم چی شده، بیبی؟

از لای پلک‌های نیمه بازم جیمین رو می‌بینم که روی لبه ی تخت می‌شینه، سرش رو پایین می‌ندازه و چتری‌هاش چشم‌هاش رو پنهون می‌کنن.

_حوصله‌م سر رفته.

اون با لحن فوق‌العاده کیوتی گفت و باعث شد که قلبم به طرز بدی برای شدت کیوت بودنش بلرزه‌.
دلم میخواد محکم بغلش کنم. انقدر محکم که هیچ فاصله‌ای بین بدن‌هامون باقی نمونه و بعد تا جایی که نفس کم بیاره ببوسمش.

مغزم با شیطنت یه پسر 19 ساله سناریوهای زیادی رو شکل میده و فقط تصورشون باعث می‌شه که لبخند شیطانی‌ای روی صورتم ظاهر بشه.

دستم رو به سمتش دراز و انگشت‌هام رو دور بازوش حلقه می‌کنم. این‌ کارم باعث می‌شه که جیمین سرش رو بالا بیاره و با لب‌های آویزونش بهم نگاه کنه.
لعنت...لب‌هاش...اون مارشمالو‌های نرمِ صورتی توی این لحظه بوسیدنی‌تر از همیشه به نظر می‌رسن.
منتظر حرکت دیگه‌ای از طرفش نمی‌مونم و برای رسیدن به خواسته‌های شرورانم، بازوش رو به سمت خودم می‌کشم.

جیمین که انتظار این حرکتم رو نداشت، روی بدنم فرود اومد و اخم کمرنگی روی صورت عروسکیش شکل گرفت.

_هییی!!

اون با لحنی آمیخته به خنده گفت و بعد لب‌هاش رو از هم فاصله داد تا چیزی بگه ولی وقتی که نگاهی به بدن‌های به هم چسبیده‌مون انداخت، سکوت کرد و گونه‌هاش آروم آروم به رنگ توت‌فرنگی در اومدن.

_اگه بخوای من می‌تونم کاری کنم که یکم سرگرم بشی جیمینی. راستش رو بخوای حوصله ی منم سر رفته.

سعی کردم با سکسی‌ترین لحن ممکن بگم و یکم سربه‌سرش بذارم. البته، اینجوری هم نیست که قصدم فقط شوخی باشه. به‌هرحال یکم شیطنت که بد نیست، هست؟

_ه..هی خرگوش منحرف...منظورم ای-این نبود که...

همون‌طور که یکی از دست‌هام رو به سمت کمرش هدایت می‌کنم، دست دیگه‌م رو پشت گردنش قرار میدم و با فشار کمی، فاصله ی بین صورت‌هامون رو به حداقل می‌رسونم.

دروغه که بگم از اذیت کردنش و دیدن گونه‌های صورتیش لذت نمی‌برم. حقیقت اینه که دلم برای این شیطنت‌ها و گاه و بی‌‌گاه سربه‌سر اون گذاشتن‌ تنگ شده بود.

_ک..کوکی...

_هیش~

خیره به چشم های عسلی و درخشانش زمزمه کردم و مشغول نوازش کردن کمرش با انگشت‌هام شدم.

𝑴𝒚 𝑯𝒆𝒂𝒍𝒆𝒓 Onde histórias criam vida. Descubra agora