بعد از سخنرانی اول سال که رسما هیچی ازش نفهمیده بود و جابجایی وسایلش توی اتاقش سمت تریا راه افتاد تا چیزی بخوره
صبح از استرس روز اولش صبحانه از گلوش پایین نرفته بود و الان هم از گشنگی هیچی نمیفهمید
بعد از مستقر شدن پشت یه میز، به اطراف چشم چرخوند تا شاید کسی رو پیدا کنه و از تنهایی دربیاد اما چشاش هیچکسی رو هدف خوبی پیدا نکردن
پوفی کشید و سرشو به کار خودش مشغول کرد که دستی روی شونش نشست
_ تنهایی..
با شنیدن جمله خبری از صدایی ناآشنا سرشو برگردوند و با چهره ی آروم پسری روبرو شد که کنارش ایستاده
_ تنهام..!
تایید کرد و نگاهش رو بین اجزای صورت پسر غریبه چرخوند
_ اسمت چیه؟
_ جونگکوک...
_ سال اولی هستی؟
_ بله...
_ خوبه.. خوشوقت شدم
پسر با لبخند ازش دور شد جونگکوک رو با سینی خوراکی هاش تنها گذاشت
_ خب.. حداقل با یکی حرف زدم..
با شونه بالا انداختنی به خوردنش مشغول شد و سعی کرد به تنها بودنش توجهی نکنه
دوباره به اتاقش برگشت و ایندفعه با یه چهره جدید روبرو شد.. پس هم اتاقیش این بود؟
پسر بامزه ایی بود و قابل حدس بود که تفاوت سنی زیادی ندارن
_ سلام..
آروم سلام کرد و پسر با لبخند سمتش رفت
_ سلام من هوسوکم! جانگ هوسوک.. واقعا خیلی خوشحالم که باهات هم اتاقی ام! اسمت چیه؟
جونگکوک چندتا پلک اروم زد و به انرژی بالای اون پسر لبخند گشادی زد
_ جونگکوک.. منم خوشحالم!
واقعا هم بود.. پسر با انرژی و گرمی مثل
هوسوک به اندازه کافی خوشحالی داشت
+ ترم چندمی؟ رشتت چیه؟
هوسوک همینطور که ازش دور میشد تا به جا به جا کردن وسایلش برسه پرسید و سر چمدونش نشست و جونگکوک رو تشویق کرد تا اونم اینکارو بکنه
_ ترم اول زبان خارجه ام
همونطور که پای چمدونش مینشست گفت و شروع به چیدن وسایلش کرد
+ خیلی خوبه.. من دو ترم بالاترم و رشتم مهندسی کامپیوتره
جونگکوک خندید و سر تکون داد
_ خوبه..
+ از اونجایی که ترم اولی میتونی اگه مشکلی بود رو من حساب کنی خب؟
جونگکوک با لبخند تشکر کرد و اطمینان داد که این اتفاق میافته
..از حمام خارج شد و لباس هاش رو با وسواس انتخاب کرد
هوسوک بعد از اینکه فهمیده بود توی کالج دوستی نداره و تنهاست بهش گفته بود امشب باید باهاش به دورهمی دوستاش بره و حق انتخابی هم نداره
خودش هم بدش نمیومد با جماعت قاطی شه پس خیلی مقاومت نکرده بود
قرارشون توی محوطه ی پشتی بود و جونگکوکی که تا حالا اونجا رو ندیده بود دل تو دلش نبود
با هوسوک از ساختمون خوابگاه بیرون زد و همراهش به محوطه پشتی رفت
دم دمای غروب بود و جونگکوک خوشحال بود که هوای خوبیه...
با شنیدن صداهای بلندی از سمتی دوباره دستشو به لباسش کشید و به هوسوک نزدیک تر شد
همه چی باید خوب پیش میرفت!با رسیدن به مجمع کوچیک از پسرایی که تنها جمع توی محوطه بودن لبخند محوی زد که با دیدن اون چهره ی آشنا توی تریا لبخندش حتی بزرگتر شد
_ نامجون هیونگ!
سر پسرا سمت صدای هوسوک چرخید و با دیدن جونگکوک تعجب تو نگاه همشون مشهود شد
_ جونگکوک بودی درسته؟
سرشو برای نامجون تکون داد و دستاشو جلوی شکمش قفل کرد
_ جئون جونگکوک...
مراسم معرفی شروع شد و جونگکوک توی همون لحظات حس کرد قراره با دو سه نفری صمیمی تر بشه
حدود نیم ساعت گذشته بود که با رد شدن بطری آب نامجون از جلوی صورتش، چشاش گرد شدن و سرش مثل بقیه سمت هدف پرتابش چرخید
_ کیم تهیونگ یا نمیایی یا دیر میایی! چی بهت بگم؟
پسری که تازه سر و کلش پیدا شده بود شونه بالا انداخت و رسما خودشو روی نیمکت انداخت
_ یا خواب میمونم یا کار دارم! چیکار کنم؟
_ باورم نمیشه دم غروب خواب میمونی
تهیونگ بدون اینکه جواب بده سرشو روی تکیه گاه نیمکت تکیه داد و چشم هاشو بست
_ ادامه خوابتو آوردی برامون؟
_ اوهوم... خسته ام..
با صدای سنگینش اعلام کرد و جای حرف باقی نذاشت
جو دوباره به روال سابقش برگشت و بین هیاهوی کم صدای جمعشون، نامجون سمت تهیونگ رفت و شونشو تکون داد
_ جونگکوک با تهیونگ آشنا شدی؟
کوک که دوباره مخاطب حرف نامجون بود کمی بهشون نزدیک تر شد و برای تهیونگ سر تکون داد
_ جونگکوکم.. خوشبختم..
_ تهیونگ..
با لبخند محوی جواب جونگکوک رو داد و با دیدن شوق و اشتیاق جمع سعی کرد کمی قاطیشون بشه
_ من اصلا جنبه ندارم!
با اعتراف پر خنده ی جین، نظرها سمتش جلب شد و یونگی اخم متفکری کرد
_ من دارم.. فکر کنم دارم..
هوسوک مطمئن از خودش، با جنبه بودنش رو اعلام کرد و جونگکوک شونه بالا انداخت
_ فکر کنم دارم ولی حس میکنم جای کار داره.. باید تمرین کنم
تو همون مدت زمان کم حس گرمای نسبی میکرد و داشت تمام تلاششو میکرد تا صمیمی بنظر بیاد
_ جین نازک نارنجیه.
نامجون اعلام کرد و جین با ابروهای بالا افتاده سمتش خم شد تا شکمش رو هدف مشتش کنه
_ عمت نازک نارنجیه
_ اشکال نداره که هیونگ منم اونقدر ها انتقاد پذیر نیستم
خب جونگکوک نقد رو قبول میکرد ولی اصلاح کردن خودش رو؟ اصلا!
خودش هم میدونست اخلاق خوبی در این مورد نداره ولی دست خودش نبود.. همیشه تا دفعه سوم یا چهارم با لبخند و تشکر نقد رو رد میکرد اما یه شعاری داشت که ~اگه جرئت داری برای بار پنجم حرفتو تکرار کن تا اون روی سگم بالا بیاد و جوری بارت کنم که برای بلند کردن سرت مجبور شی به پشت موهات وزنه وصل کنی~
البته که بچه ی پررو و بی ادبی شناخته نمیشد ولی دهنش هم چفت و بست درست حسابی نداشت
_ باید یکی رو پیدا کنیم بهمون هیت بده
با جمله جین خندید و پلکاشو فشار داد
_ موافقم.. تمرین خوبیه
بعد از اعلام موافقتش دستاشو باز کرد و رو به جمع خندید
_ همتون بیایید هیت بدید!
با لحن مبارزه طلبی اعلام کرد و همه شوق و اشتیاقش با صدایی که شنید جاشو به یه حالت پوکر و آروم داد
_ چقدر تو زشتی..
خب آره یادش رفت اضافه کنه ~همتون بجز کیم تهیونگ~
بی هیچ دلیلی تهیونگ رفته بود تو لیست ٫اونایی که ازشون خوشم نمیاد٫هاش و جونگکوک حوصله نداشت به این فکر کنه که چرا از تهیونگ خوشش نیومده
بهرحال همه حق دارن تو نگاه اول از یکی خوش یا بدشون بیاد و تو سرشون قرار نیست بازجویی بشن
به وضوح هوسوک کسی بود که تو نگاه اول به دل جونگکوک نشسته بود و تهیونگ نقطه مقابل هوسوک محسوب میشد...
لبخند زورکیی زد و سعی کرد پرشور بنظر برسه
_ ممنون از نظرت ولی من هرچی دارم رو دوست دارم..
_ باشه ایکبیری.
جمع از لحن تهیونگ روی دور خنده بود و جونگکوک توی دلش مشغول آتیش زدن قیافه پسری بود که با لبخند ملیحی نگاهش رو ازش گرفت
*هرهر چقدر تو بامزه ایی.. نکشیمون کمدین! پاره پوره شدم از خنده. یکی آب قند برسونه. لعنتیای بی مسئولیت پس این ماسک اکسیژن چی شد؟ مگه نمیبینید نفسم از خنده بریده؟*
توی سرش حسابی دهن کجی کرد و سعی کرد جلوی دهنش رو بگیره
_ برای شروع خوب بود خوشم اومد!
با لحن مشتاقی گفت و لبخند زد
_ تازه کجاشو دیدی بذار یکم بررسیت کنم به نکته های جالب تری هم میرسیم.
تو لحظه ایی که تهیونگ اون جملات رو گفت جونگکوک داشت خاکسترشو تو اقیانوس ذهنش پخش میکرد
_ منتظرم پسر!
با لحن کولی گفت ولی کی از ذهنش خبر داشت؟
*اوکی حرف نزنی نمیگن لالی.. میتونی از کلمات در راستای خفه شدن هم استفاده کنی؟*
بهرحال جونگکوک قرار نبود بهش اهمیت بده.. مگه چقدر تو ماه مجبور بود تحملش کنه؟🌰
what's your definition of success?های بلکمونم با بوک جدیدم
بهرحال من توضیحاتی که قبلاً در مورد ستاره ی عجیب دادم رو تکرار نمیکنم چون تو خود بوک ازش بد نمیگن ک😂
خوشحال میشم اگه داستان رو دوست داشتید آخر هر پارت اون ستاره پایین صفحه رو لمس کنید و بهش ووت بدید
برام حسابی کامنت بذارید من حتی اگه جواب ندم تک تکشون رو میخونم و باور کنید قشنگ ترین حس و انرژی برام کامنت های شماست
اگه بوکم رو دوست دارید به ریدینگ لیست هاتون اضافش کنید
برای دیدن بقیه کارهام به پیجم سر بزنید و اگر دوست داشتید فالوم کنید
خیلی دوستتون دارم و در آخر آغاز فصل جدیدی از خودتی ها رو بهتون تبریک میگم🤗Love y'all💖
YOU ARE READING
Wierd Star
Fanfiction_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه