انتخاب اینکه قلبمان برای چه کسی بتپد در دست ما نیست. قلب همیشه کار خودش را می کند و گاهی انگار عاشق همان کسی می شود که مغزمان نهیب میزند و ما را از نزدیک شدن به آن فرد باز میدارد... قلب و مغز وانگ ییبو هم اصلا همکاری خوبی نداشتند. هنگامی که ییبو، آن پسر را دید مغزش فرمان داد که از او فاصله بگیرد. ولی قلبش اسیر آن پسر شد. او وانگ ییبو بود ؛ پسر بزرگترین تاجر شهر و آن پسر، تنها یک ولگرد و دزد... قلب ییبو انتخابش را کرده بود که عاشق شیائو جان شود و برای اینکه جان هم عاشقش شود، هر کاری انجام دهد. اما آیا جان هم عاشقش می شد؟ چه بر سر رابطه ای می آید که بر پایه یک دروغ شکل گرفته باشد؟ °