"اگه بهت اعتماد کنم بهم اسیب میزنی؟ اگه در اغوشت بگیرم پسم میزنی؟ اگه دوستت داشته باشم ازم فاصله میگیری؟" "من بی درک و فهم، عجول، مغرور و زیاده خواهم، ولی خودخواهی میکنم و بهت میگم که میخوام تمام تورو برای خودم داشته باشم." ~ خلاصه: برای فلیکس زمان توی هشت سالگیش متوقف شده، ثانیه ها به جلو میدون و لحظه ها همو به عقب میرونن ولی گوش های اون پسر و اتاق نمور اخر راهرو هیچ صدایی از تیک و تاک ساعت نمیشنون. کریستوفر در اوایل دهه سوم زندگیش به عنوان یه مرد وطن دوست افتخارات زیادی رقم زده ولی قلبش تار عنکبوت بسته و رویا پردازیش منتظر فردیه که فانتزی هاش رو به واقعیت پیوست بزنه. در میون کشمکش های جسمی و روحی، لا به لای نیازمندی و عاشقی... ما ژنرال و گربه عسلیش رو پیدا میکنیم که هرگز هم رو رها نمیکنن. ~ کاپل چانلیکس ~ رمنس، درام، روزمره، انگست، تاریخی •اتمام یافته tw//rape, violence, pedophile