با اینکه از نیمه شب گذشته بود ولی همچنان ایستگاه قطار شلوغ بود و مردم درحال رفت و آمد بودن ، تهیونگ نگاهی به سالن انداخت تا صندلی خالی برای نشستن پیدا کنه ، کولش که روی شونش سنگینی میکرد کمی جابه جا کرد و با دیدن صندلی خالی به سمت انتهای سالن رفت و روی آخرین صندلی نشست .جلوش زوج جوانی به همراه کودک کم سن و سالشون نشسته بودن ، دختر بچه روی صندلی ایستاد و با چشمان کنجکاوش اونو نگاه کرد ، تهیونگ لبخندی زد و چند تا شکلک برای کوک در اورد که باعث شد بچه بخنده و کمی بالا پایین بپره
پدر و مادر دختر بچه که توجهشون جلب شده بود لبخندی به تهیونگ زدن .تهیونگ سرش روی کولش که تو بغل گرفته بود گذاشت به کسی که روی صندلی کناریش نشست و با صدای تقریبا بلندی خمیازه کشید نگاه کرد ، پسر جوانی که صندلی کناریش اشغال کرده بود انگار که منتظر کسی بود مدام ساعتش چک میکرد .
وقتی متوجه شد مدت زیادیه که بهش خیره شده نگاهش ازش گرفت و چشماش بست و سعی کرد بدون توجه به سر و صدای زیاد چرت کوتاهی بزنه که دستی رو شونش نشست و کمی تکونش داد
_ببخشید شما یه پسر قد کوتاه با موهای طوسی و ...
بدون اینکه سرش بلند کنه جواب داد
ت _ نه
پسر دستش از روی شونش برداشت و کمی توی صندلیش جابه جا شد و بعد پرسید :
_مطمئنی؟
سرش بلند کرد و کولش کنار پاش روی زمین گذاشت و به اون پسر مزاحم نگاه کرد
ت _ یک بار پرسیدی جوابت دادم دیگه
پوفی کرد و سرش به صندلی تکیه داد و چشماش بست
ولی انگار پسر ول کنش نبود_ حالا چرا عصبی میشی ، اخه قرار بود دوستم همینجا ملاقات کنم مدتیه منتظرشم و متوجه شدم که توهم خیلی وقته اینجا نشستی گفتم شاید دیده باشیش
پسر با دیدن صورت خسته و بی حال تیهونگ دست از حرف زدن برداشت و کیسه ای که دستش بود کمی بالا اورد و رو بهش گفت
ببینم حالت خوبه؟ انگار فشارت افتاده ؟ من یکم آبمیوه با خودم دارم میخوای
داشت همینجور حرف میزد که متوجه شد خوابش برده و سکوت کرد .
................
با درد بدی که توی گردنش پیچید از خواب بیدار شد و کش و قوصی به بدن خستش داد ، نگاهش به ساعت بزرگ تو سالن افتاد و با دیدن ساعت از جاش بلند شد تا از ایستگاه قطار خارج بشه ، حالا ایستگاه خلوت تر شده بود و تقریبا به جز صدای کشیده شدن چرخ چمدان ها روی زمین صدایه دیگه ای شنیده نمیشد .
کمی سر جاش ایستاد و به این فکر کرد که حالا باید چکار کنه ، تصمیم گرفت اول از اونجا بیرون بره و بعد تصمیم بگیره بهرحال نمیتونست که تا آخر عمر توی ایستگاه قطار زندگی بکنه
YOU ARE READING
Beyond Love
Fanfictionفراتر از عشق ( پایان یافته ) کاپل ها : ویکوک ، یونمین ، نامجین ژانر : عاشقانه ، جنایی و پلیسی ، رومنس چیکار میکنید اگه یه روزی بفهمید تمام باور های شما اشتباه بوده ، بفهمید که ادمای زندگیتون اون کسی که وانمود میکردن نیستن و اون موقع از خودتون...