Part 13

372 72 5
                                    

جانگ کوک ....

بعد از احترام نظامی از دفتر رئیس پلیس بیرون اومدم و مستقیم به خونه رفتم تا برای ماموریت آماده بشم.

بعد از یه استراحت کوتاه رفتم آشپزخونه تا برای خودم قهوه درست کنم که چشمم به ماگی که تهیونگ برام خریده بود افتاد و با عصبانیت ماگ برداشتم و خاستم بکوبمش توی دیوار ولی دلم نیومد و فقط ماگ تو دستم فشردم و با درموندگی همونجا کف زمین نشستم دیگه نمیتونستم توی این خونه زندگی کنم 
نه بدون اون !  هرجارو که نگاه میکردم یاد تهیونگ میوفتادم ، دیگه حتا نمیتونستم تنهایی غذا بخورم و زندگی اونقدر برام مشکل شده بود که همش فکر میکردم قبل اومدن تهیونگ چطور زندگی میکردم؟

شب تولدم بعد از اینکه با تهیونگ مست کردیم به این فکر کردم که الان باوجود اون توی زندگیم چقدر شاد ترم و بعد با فکر اینکه ممکنه یه روزی بره و من دوباره تنها بشم مثل بچه ها زدم زیر گریه و بهش گفتم از اینکه یه روزی بره و من تنها بزاره میترسم و بعد با شجاعتی که نمیدونم از کجا بدست اورده بودم بوسیدمش و اینجوری علاقم بهش نشون دادم و وقتی تهیونگم منو بوسید حس کردم دیگه از این به بعد میتونم واقعا خوشحال باشم و درکنار تهیونگ توی آرامش زندگی کنم ولی وقتی صبح از خواب بیدار شدم و با جای خالی تهیونگ روبرو شدم فهمیدم که اشتباه میکردم ، اون رفته بود و من دوباره تنها شدم .

اون روز هرچقدر منتظر شدم نیومد ، اولش با خودم گفتم حتما یه کار ضروری براش پیش اومده یا اتفاق مهمی افتاده که مجبور شده بی خبر بره ، کلی بهونه میووردم تا دلم راضی کنم به خودم ثابت کنم که دارم اشتباه میکنم و تهیونگ نرفته ولی وقتی اتاقش چک کردم و دیدم همه وسایلاش با خودش برده فهمیدم که دیگه قرار نیست برگرده .
اون لعنتی میتونست حداقل یه خداحافظی بکنه یا یه یادداشت بزاره .

تمام فکرم این شده بود که اگه منو دوست نداشت پس چرا همون لحضه پسم نزد ، پس چرا منو بوسید؟
اگه منو نمیخاست چرا کل شب حرفای عاشقونه زیر گوشم میزد ، اگه هم از روی مستی این کارا کرده بود و هیچ حسی بهم نداشت میتونست فقط بهم بگه و اینجوری مثل بزدلا فرار نکنه .
یه عالمه چرا توی مغزم بود که هیچ جوابی براشون نداشتم .

اخرش با خودم گفتم ماکه خیلی مدت زمان طولانی نبود همو میشناختیم شاید اصلا حسم فقط یه وابستگی و تصمیم گرفتم تهیونگ فراموش کنم و به زندگیم ادامه بدم ولی بیشتر وقتا مثل همین الان با دیدن هرچیزی یا هرمکانی که توش خاطره مشترک داشتیم  یادش میوفتادم و یه گوشه میشستم و بهش فکر میکردم به اینکه الان کجا میخوابه ؟  چی میخوره ؟ چی کار میکنه ؟ اصلا اونم به من فکر میکنه ؟ هرچی گذشت فهمیدم که فقط دارم خودم گول میزنم و حالا حالاها قرار نیست اون پسر عجیب غریبی که باهاش زیر بارون رقصیدم  فراموش کنم ولی خب میتونستم که حواس خودم پرت کنم تا کمتر بهش فکر کنم هوم؟

پس تصمیم گرفتم به مرخصی یک سالم پایان بدم و دوباره کارم توی اداره پلیس شروع کنم و بهترین دوستم که بعد از ورودش به باند به عنوان نفوذی ناپدید شده بود پیدا کنم و بهش توی ماموریتش کمک کنم ، پس قرار شد به عنوان هکر وارد باند بشم .

به ماگ توی دستم نگاه کردم و  بی خیال قهوه درست کردن شدم و از آشپزخونه بیرون اومدم ، لب تابم برداشتم و کارم شروع کردم ، رئیس پلیس امروز بهم گفت که طبق تحقیقاتی که داشتن احتمال این میدن که هکر معروفی که دنبالشیم هم جزو همین باند خلافکاری باشه ، پس تصمیم گرفتم تا هرجور شده خودم بهش نزدیک کنم و به وسیله اون وارد باند بشم .

چند ساعتی میشد که داشتم تلاش میکردم به سیستم RM همون هکر معروف هک کنم ولی اون خیلی ماهر تر از من بود و این کارم سخت میکرد ولی منم باید یه جوری یه کاری میکردم و خودی نشون میدادم تا توجهش بهم جلب بشه ولی در اخر شکست خوردم و این اون بود که سیستم من هک کرد ، خداروشکر کردم که اطلاعات مهمی توی لب تابم نداشتم .

پالتوم از روی دسته مبل برداشتم و رفتم کمی قدم بزنم و توی بار کمی نوشیدنی بخورم تا خستگیم در بره و وقتم اینجوری بگذرونم تا کمتر به تهیونگ فکر کنم .

_______________________________________

های👋

میدونم این پارت و پارت قبل کوتاه بودن ولی خب به دلیل امتحانات و درس نتونستم بیشتر از این بنویسم
سعی میکنم پارت بعدم زودتر آپ کنم

مرسی از اینکه فیک توی ریدینگ لیستتون اد میکنید و ووت میدین ، کسایی هم که دارین فیک میخونید و هنوز ووت ندادین اگه فیک دوست دارین لطفا ووت بدین ( ووت ها نسبت به ریدر هاخیلی کمنننن) ❤

کامنت هم که هر بار میگم اگه نقدی نظری چیزی بود بگین ولی خب ووت که نمیدین هیچ  کامنت هم نمیزارین فقط چند نفر انگشت شمار برای بعضی پارتا کامنت گذاشتن که ممنونم ازشون 💋

و اینکه پارت ١٢ انگار افراد بیشتری خونده بودن تا پارت ١١ پس اگه براتون نوتیف نیومده بوده و این پارت جا انداختین برین بخونید .

Beyond Love Where stories live. Discover now