با شنیدن صدای زنگ در کوک که بخاطر خستگی زیاد بدون اینکه به تختش بره جلوی لب تاب خوابش برده بود از خواب پرید و نگاهی به دور و برش انداخت که متوجه شد دیشب موقع کار خوابش برده
خمیازه ای کشید و ماگ قهوش برداشت و جرعه ای از قهوه ای که از دیشب مونده بود و حالا یخ شده بود نوشید و از جاش بلند شد
تیشرتش از تنش در اورد به سمت حمام رفت که بادیدن آر ام که یکدفعه ای جلوش ظاهر شد
خواب از سرش پرید و با وحشت دستش گذاشت رو قلبشک _ لعنت بهت تو خونه من چیکار میکنی؟
ن _باهات یه کار کوچیک دارم درواقع یه پیشنهاد همکاری
ک_ ببینم کجای دنیا برای پیشناد همکاری یواشکی وارد خونه مردم میشن؟
ن_ چند بار زنگ خونه زدم در باز نکردی
ک_ پس اون مزاحم که دستش از روی زنگ بر نمیداشت تو بودی؟
ار ام لب تابی که با خودش اورده بود روی میز کار کوک گذاشت
ن _ ازت میخام یه نفر برام هک کنی
کوک تیشرتش از روی زمین برداشت و دوباره پوشیدش و به سمت ار ام رفت
ک_ چرا از من میخای مگه خودت نمیتونی انجامش بدی درضمن چرا باید به حرفت گوش بدم؟
ن_ فقط کاری که میگم انجام بده البته اگه هنوزم میخای به زندگی ادامه بدی
کوک دندون قروچه ای کرد و پشت میز نشست
ک_ لعنت بهت حالا کی رو باید هک کنم
نامجون برگه کوچیکی رو از جیب کتش بیرون اورد و جلوی کوک گذاشت
کوک با کمی تردید برگه تاشده باز کرد و نگاهی به مشخصات فردی که ار ام ازش میخواست هکش کنه انداخت و با تعجب بهش نگا کردک_ شوخی میکنی نه؟ ازم میخوای یه پلیس هک کنم ؟ اونم نه یه پلیس پایین رده بلکه
نامجون اسلحش گذاشت روی پیشونی کوک که باعث شد کوک حرفش نصفه کاره رها کنه
ن_ فقط کاری که میگم انجام بده بدون هیچ حرف اضافه ای
کوک نفس عمیقی کشید و دست مشت شدش روی پاش فشار داد تا عصبانیتش مهار کنه
سری تکون داد و مشغول شد که ار ام هم اسلحش پایین اورد
ار ام نگاهی به اتاق شلوغ کوک انداخت و لباسای کوک که همه جا پخش شده بودن از روی مبل برداشت تا جایی برای نشستن پیدا بکنه
ن_ وقت کردی یه دستی به سر و روی خونت بکش همه جارو گند گرفته
کوک اخمی کرد و چیزی نگفت
از وقتی تهیونگ رفته بود و دیگه خبری هم از جیمین نداشت اونم تمام انرژیش از دست داده بود و دیگه حوصله نداشت که حتی کارای روزمرش انجام بدهن_ ببینم قبلا عضو ارتش یا سازمان خاصی چیزی بودی؟
کوک لحضه ای دست از کارش کشید و نیم نگاهی به آر ام انداخت
ک_چطور مگه؟؟
ن_ هیکلی که تو داری به آدمی که شبانه روز جلوی سیستم نشسته و مشغول هک کردنه نمیخوره
ک_ یعنی یه هکر نمیتونه به ورزش کردن علاقه داشته باشه؟
ار ام دوباره نگاهی به خونه بهم ریخته کوک انداخت
ن_ چرا ولی خب بهت نمیخوره به ورزش کردن علاقه داشته باشی
کوک چیزی نگفت و روی کارش تمرکز کرد
بعد از مدتی اطلاعاتی رو که بدست اورده بود توی فلش ریخت و به دست ار ام داد
آر ام فلش گرفت و بعد از چک کردن اطلاعات و مطمئن شدن از اینکه کوک کارش به درستی انجام داده لبخندی زد و رو به پسر جوون و با استعدادی که با کلافگی روبروش نشسته بود گفت
ن_ همونطور که گفتم امروز برای یه پیشنهاد همکاری اومدم اینجا
کوک دست به سینه نشست و سعی کرد هیجانش پنهان کنه
ن_ کاری که میخام بهت پیشنهاد کنم پول خوبی توشه اونقدری که اگه فقط دهنت ببندی و کاری که بهت میسپارم انجام بدی میتونی تمام چیزایی که میخوای بدست بیاری و توی پول غرق بشی
کوک کمی به جلو خم شد
ک_چه کاری؟ میدونی درواقع مهم نیست چه کاری باشه تا زمانی که پول خوبی بهم بدی منم دهنم بسته نگه میدارم و کارم انجام میدم
ن_ فکر کنم تاحالا متوجه شدی که من تنها کار نمیکنم ، پیشنهاد من به تو اینه که عضوی از باند ما بشی و درعوض امنیت و پول خوبی گیرت میاد
فک کنم خودت تاحالا در مورد ما شنیدی و میدونی که الان کی توی رأس قدرت قرار داره پس بهتره عاقل باشی و به پیشنهادم فکر کنی
اگه دوست داشتی چیزای بیشتری بدونی خودت میدونی چطور باید پیدام کنی .ار ام بدون حرف دیگه ای از خونه کوک بیرون اومد و خوب میدونست که خیلی زود اون پسر باهاش تماس میگیره
کوک بعد از رفتن نامجون نفس راحتی کشید و تصمیم گرفت امشب خودش به یه غذای خوب مهمون کنه و بعد با آر ام تماس بگیره
دلش نمیخاست خودش خیلی مشتاق نشون بده و اون مرد به خودش مشکوک کنه
خوب میدونست که آر ام فرد باهوشیه و یه اشتباه باعث میشه که توی بد دردسری بیوفتهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
های
دلیل طولانی شدن اپ پارت جدید این بود که تعداد ووت ها و کامنت ها واقعااا کمه
و داشتم فکر میکردم برای مدتی پارت جدید نزارم و پارت های قبل ویرایش کنم
ولی خب گفتم برای اون چند تا ریدر دوست داشتنی که از اول پارتا ووت دادن پارت جدید بزارم .مرسی که فیک میخونید ❤
YOU ARE READING
Beyond Love
Fanfictionفراتر از عشق ( پایان یافته ) کاپل ها : ویکوک ، یونمین ، نامجین ژانر : عاشقانه ، جنایی و پلیسی ، رومنس چیکار میکنید اگه یه روزی بفهمید تمام باور های شما اشتباه بوده ، بفهمید که ادمای زندگیتون اون کسی که وانمود میکردن نیستن و اون موقع از خودتون...