Part 29

275 50 4
                                    

کوک انگاری که با خودش و دنیا قهر کرده باشه خودش چند ساعتی توی اتاق حبس کرد و حتی برای غذا خوردن هم پاشو از اتاق بیرون نزاشت .
توی این چند ساعت فقط دراز کشیده بود خیره به نقطه ای داشت به اتفاقاتی که توی این مدت افتاده بود فکر میکرد و اجازه داده بود تفکرات منفی توی مغزش جولون بدن و باعث بشن حاله ای از ناامیدی و غم دورش فرا بگیره .

بالاخره تصمیم گرفت به خودش تکونی بده و سعی کنه افکار منفی از خودش دور بکنه ، با فکر کردن به رفتاری که باجیمین دوست عزیزش داشت پشیمون شده بود و میخواست پیشش بره تا باهاش صحبت کنه و بهش بگه که بهش اعتماد داره و اینبار به تصمیماتش احترام میزاره و بازخواستش نمیکنه ،
بهرحال از اول هم این ماموریت جیمین بود و کوک برای فرار از فکر تهیونگ به اینجا اومده بود ولی خب بار دیگه با تهیونگ روبرو شد ، خب این زنگی کوک بود
و اتفاق های غیر منتظره توی زندگیش کم نبودن .

بار دیگه حرفایی که میخواست به جیمین بزنه توی ذهنش مرور کرد ، از جاش بلند شد تا تیشرتش که روی زمین افتاده بود برداره و بره پیش جیمین که در اتاقش به صدا در اومد
کوک با فکر اینکه حتما جیمین اومده به سمت در رفت ولی قبل از اینکه دستش به دستیگره در برسه شخصی که پشت در بود و وارد اتاق شد .

تهیونگ که پشت در اتاق ایستاده بود اسم کوک صدا زد و بدون اینکه منتظر بمونه کوک در براش باز بکنه وارد اتاق شد ، با دیدن کوک که توی چند قدیمش با بالاتنه برهنه ایستاده و با اخم داره نگاهش میکنه همونجا کنار در موند و درحالی که نمیتونست یا نمیخواست نگاهش از بدن کوک بگیره گفت

ت _ در باز بود

ک _ خدای من شماها هیچ کدومتون بلد نیستید در بزنید ؟

تهیونگ اخمی کرد و درحالی که جلوتر میومد گفت

ت _ ببینم کی دیگه بدون اجازه وارد اتاقت شده؟

ک _ آر ام اون مردک یه بار بدون اجازه وارد خونم شد

تهیونگ که انگار خیالش راحت شده باشه اخماش باز کرد

ک _ میشه دست از دید زدن من برداری و بگی چیکار داری؟

تهیونگ با چند قدم بزرگ خودش به کوک رسوند و درحالی که مستقیم توی چشماش نگاه میکرد گفت

ت خب میدونی اونقدر زیبایی که دوست دارم فقط نگاهت کنم

کوک دستاش روی سینه تهیونگ گذاشت و سعی کرد کمی به عقب هولش بده ولی تهیونگ قدمی به عقب برنداشت و کوک هم همونطور سرجاش موند و خب قطعا زورش به تهیونگ میرسید ولی فقط همونجور موند و حرکت دیگه ای نکرد

تهیونگ دستش روی گونه کوک گذاشت و درحالی که داشت صورتش لمس میکرد گفت

ت _ باید باهم صحبت کنیم

Beyond Love Where stories live. Discover now