سه هواپیمای کاغذی و یکی دیگه
.
*از دید سیریوس*وقتی رسیدیم خونه خودمو روی مبل انداختم و نفس عمیقی کشیدم، خستگی این راهِ طولانی داشت اذیت میکرد و فقط یه استراحت طولانی میتونست آرومم کنه.
ریگ_هنوزم نمیفهمم چطوری میتونی این همه مسئولیت و خستگی رو تحمل کنی ...
روی مبل تک نفره لم داد و بهم نگاه کرد، منم با پوزخندی جوابشو دادم و رومو برگردوندم.
سیری_تربیتِ چندتا سگ برای یه سگ کاری نداره! ولی تحمل کردنِ این مسیر طولانی پشتِ فرمون از شهری به شهرِ دیگه خستم میکنه.
غر زدم و بعد از آه طولانی مدتی که کشیدم از جام بلند شدم. پاکتِ سیگارمو از توی جیبِ کتِ چرمم برداشتم و سمت حیاط رفتم که یکم دود وارد ریههام کنم. هوای بیرون سرد بود و حرارتی که از فندکم بلند شد یکم باعث شد نوکِ بینیم بسوزه ولی توجهی بهش نکردم و بعد از روشن کردن سیگارم اونو توی جیبم گذاشتم.
پک عمیقی که به سیگار زدم به علاوهی بخارِ ریههام به خاطر هوای سرد، دودش دو برابر نشون داد و انگار ۳ تا سیگار با هم کشیدم. دست خالیمو توی جیب شلوارم بردم و روی پاهام یکم جا به جا شدم. برای کشیدن پک های دیگه توی حیاط قدم گذاشتم و دورِ اونو متر کردم.
ریگ_هی سیری من میخوابم! شبت بخیر!
سیری_شب بخیر.
دوباره شروع کردم قدم زدن دور حیاط، اون تنها چیزی بود که میتونست فکرِ مشغولمو خالی کنه، تا قبل از اینکه کاغذِ زرد رنگِ جلوی پام توجهمو به خودش جلب کنه. با اخم روی زانوهام خم شدم و کاغذ رو از روی زمین برداشتم.
سیری_این چیه؟
حروف ر.ج.ل و عددِ ۲ که به خطر رونیک روش نوشته شده بود توجهمو جلب کرد و بازش کردم.
"۱۷ نوامبر ۲۰۲۰
همونطور که حدس میزدم، اولین روز توی این مدرسه جدید واقعا افتضاح بود. نگاهها به زخمام و رنگ پریدگیم تمومی نداشت. اخمی که روی صورت همک ..."
سرمو بلند کردم و دور تا دور حیاط رو نگاه کردن که بتونم هواپیمای اول رو پیدا کردم. چشمم به دوتای دیگه افتاد که کنارِ هم افتاده بودن و باد تکونِ ریزی بهشون میداد. سمتشون رفتم و جفتشون رو برداشتم. عدد ۳ و ۱ که به رونیک پشتشون نوشته شده بود رو دیدم و فهمیدم که همشون متعلق به یه نفرن.
همون لحظه یه هواپیما به رون پام خورد و روی زمین افتاد. جهتی که ازش اومده بود رو نگاه کردم ولی نفهمیدن اون دقیقا مال کدوم خونهاست. برش داشتم و بعد از اینکه یه نگاه کلیِ دیگه به حیاط انداختم که مطمئن بشم دیگه هواپیمایی اونجا نیست توی خونه رفتم و جلوی شومینه نشستم. سیگارم رو توی شومینه انداختم و شروع به خوندنِ نامهی اول کردم.
DU LIEST GERADE
Paper Plane (Wolfstar)
Fanfictionچطوری اینقدر راحت همه چیز عوض میشه؟ وقتی حتی انتظارشم نداری ... اتفاقاتی میفته که زندگیتو به طور کلی تغییر میده!