Black House (11)

236 61 30
                                    

خونه‌ی بلک‌‌ها
.
وقتی تاکسی رسید بلافاصله سیریوس جلو نشست، ریگولوس پشت صندلی راننده، جیمز وسط و من پشت صندلی سیریوس نشستم. تمام مسیر راه جیمز توی بغل ریگولوس خوابیده بود و هممون ساکت نشسته بودیم. من هنوزم درگیر حرفی بودم که جیمز زده بود. هرچقدر هم یه آدم مثل سیریوس خشن باشه دوست صمیمیش به اون نژادِ هیچ سگی رو اختصاص نمیده.

از جایی که خونه‌ی هاگرید قرار داشت تا خونه‌ی بلک‌ها تقریبا ۱۲ دقیقه راه بود. وقتی رسیدیم ریگولوس از سمت چپ ماشین پیاده شد و جیمز رو با خودش برد، منم پیاده شدم و منتظر سیریوس وایسادم.

سیری_ریگی از توی خونه یکم پول بیار باتری گوشیم تموم شد نمیتونم پرداخت کنم.

ریموس_من میدم ریگی ... جیمز رو ببر خونه.

از توی کوله پشتیم یه اسکناس ۲۰ پوندی در آوردم و به سیریوس دادم، با لبخند سرشو تکون داد و به راننده دادش.

سیری_باقیش برای خودت ...

با حرفش خندیدم و وقتی پیاده شد با مشت به بازوش زدم.

ریموس_اون پولِ من بودا!

سیری_خب بابا باشه الان میریم خونه بهت یه اسکناس ۵۰ پوندی میدم!

سیریوس گفت و با خنده سرشو تکون داد.

ریموس_من باید برم خونه ...

سیری_نه نمیری امشب اینجا میمونی!

ریموس_تا خونه‌ی ما راه زیادی نیست زود میرسم اگه پیاده برم.

سیری_اهمیتی نمیدم. جیمز حالش خوب نیست، فردا اگه بیدار بشه قطعا دلش میخواد تو هم اینجا باشی.

سیریوس راست میگفت، الان جیمز حالش خوب نبود و فردا همه که روز تعطیل بود. نفسمو بیرون دادم و گوشیمو در آوردم. به بابام یه پی‌ام فرستادم و گفتم که شب رو پیش اونا میمونم.

ریموس_فکر کنم توی قانع کردنِ آدما تبحر داری.

گفتم و با لبخند از کنارش رد شدم و رفتم توی خونه.

     ‌"خونه‌ی نسبتا بزرگی داشتن. از در که وارد شدم سالنِ بزرگِ وسطِ خونه باعث شد لبخندی روی لبام بشینه. اون خونه در مقایسه با خونه‌ی ما به معنای واقعی یه کاخِ پادشاهی بود. سمت راست سالن شومینه‌ای بود که دورش آجر‌های سفید و مشکی داشت و رو به روش یه مبل دو نفره‌ی مشکی و سمت راست و چپ اون مبل، دوتا مبل تک نفره‌ی سفید گذاشته بودن.

     ‌رو به روی درِ ورودی یه درِ شیشه‌ای بزرگ بود که به حیاط باز میشد. سمت راستِ اون درِ شیشه‌ای آشپزخونه بود و سمت چپش یه پله‌ی مارپیچی بزرگ به طبقه‌ی بالا بود که فکر میکنم به اتاق‌ها میرسید."

سیری_نوشیدنی؟

ریموس_نه ممنون

گفتم و با لبخندی جوابشو دادم. اون خونه واقعا خیره کننده بود، تمام جزئیاتِ اون خونه با دقت و ظرافت چیده شده بود و میشد فهمید که آدمای اون خونه چقدر حساس بودن نسبت به رعایتِ نظم.

Paper Plane (Wolfstar)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt