"سلام، برادر!"
اون نیشخند مضحک لعنتی رو دیدم."اینجا چیکار میکنی؟ نکنه فرار کردی؟"
با عصبانیت غریدم و اون که راحت بال هاش رو مقابل ما سه نفر تکون میداد چینی به دماغش داد."به عنوان پادشاه جهنم نمیخوای از برگشتم خوشحال شی و به پیشوازم بیای؟"
لبش رو نمایشی جلو فرستاد و طوری رفتار کرد که انگار ناراحته."ولی فعلا راحتت میزارم، برای چیز دیگهای اینجام.."
ادامه داد و نگاه کنجکاوش از روی من برداشته شد. میدونستم چی میخواد، لعنت بهش که هیچوقت دست از سرمون برنمیداره!"تو کی هستی؟"
تهیونگ با دیدن نگاه اون دستش رو توی جیبش برد و از پشت بال های من، جلو اومد. نگران بهش زل زدم، نمیتونستم تحمل کنم کسی مثل اون لعنتی بخواد دور و برش باشه."واقعا ناراحتم که من رو نمیشناسی! داری به احساسات برادر کوچولوت صدمه میزنی!"
همچنان خودش رو ناراحت نشون میداد و کمی جلو اومد و ثانیهای بعد سینه به سینهی تهیونگ ایستاده بود."من نمیدونم داستان چیه..."
تهیونگ با سردرگمی سرش رو پایین انداخت و نیشخند اون لعنتی رو دیدم."ولی میدونم تو طرف خوب ماجرا نیستی!"
اون سرش رو با نیشخندی بالا برد و با چشم های ریز شده به نگاه سردرگمش زل زد."چرا وقتی یک انسان بی ارزشی هم بهم از بالا نگاه میکنی؟"
بالاخره تونستم عصبانیت اون لعنتی رو ببینم. خودم رو جلو کشیدم و کنار تهیونگ ایستادم. هیچ دلیلی وجود نداشت که بزارم یک کلمهی دیگه با تهیونگ صحبت کنه."یک انسان بی ارزش؟ نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی. کوک اون کیه؟"
تهیونگ دست هاش رو توی جیبش گذاشت و با ابرو های به هم گره خورد نگاهش رو به من داد. لبم رو با زبون خیس کردم و به چشم های اون لعنتی زل زدم."برادرتم!"
قبل از اینکه چیزی بگم خودش گفت و تعظیم نمایشیای انجام داد. با لبخندی گوشهی لب هاش به سمت صندلیای رفت و بدون اجازه روش نشست."میبینم پسر کوچولوتون هم اینجاست!"
با همون لبخند احمقانه به جونگهیونگ نگاهی انداخت. لعنت بهش، سوکجین دقیقا کجاست؟"هنوز نمیفهمم چرا اینجایی."
تهیونگ با اخم روی صورتش زمزمه کرد و با نگاه سنگینش اون رو وادار کرد بهش زل بزنه."نمیدونم چرا هنوز خودت رو خیلی بالا میبینی در صورتیکه میتونم نه تنها تو بلکه اون رو هم به راحتی نابود کنم."
دوباره مقابل هم قرار گرفتن. آهی کشیدم و بال هام رو جمع کردم و تهیونگ رو به سمت خودم کشیدم."جونگکوک! جانشین فسقلیمون کجاست؟"
با شنیدن صدایی نفس عمیقی کشیدم و روی پاشنهی پام چرخیدم و ثانیهای بعد سوکجین رو دیدم که داشت از پنجره وارد اتاق میشد. با بالا آوردن سرش بالاخره اون رو دید و ابرو هاش رو بالا فرستاد.
YOU ARE READING
Devil wears prada || VKook
Fanfiction[ شیطان پرادا میپوشد. ] پایان یافته ژانر : رمنس/ انگست / فانتزی / سوپرنچرال / اکشن / حاوی اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ یونمین "این چرخهی تکراری تا ابد ادامه داره و درمان عشق نافرجامی که هر روز و هر روز بهت یادآوری میشه، دست نیافتنیه! برای همی...