part 15 ; belong to me

3.7K 860 640
                                    

"درش بیار."
کوتاه گفتم و کتم رو روی لبه‌ی اویزی که توی حموم بود آویزون کردم. شیر وان رو باز کردم و به سمتش برگشتم.

"در جریانی که من بهت گوش نمیدم؟"
با بی حوصلگی زمزمه کرد و من چشم هام رو چرخوندم. جلو رفتم و اون پیراهن با دکمه های باز رو از بدنش با شدن بیرون کشیدم و روی کف حموم پرت کردم.

"خودت رو از اون لعنتی ها پاک کن."
به گردن، صورت و لب هاش اشاره کردم و اون با پوزخندی انگشت هاش رو به کمربندش رسوند و مشغول باز کردنش شد. به دیوار تکیه دادم و به اون که مشغول درآوردن شلوارش بود زل زدم.

"قراره همینطور نگاهم کنی؟"
با اخمی پرسید و شونه هام رو بالا داشتم.

"چیز جدیدی برای من هست؟"
کنجکاو پرسیدم و اون بی توجه بهم باکسرش رو درآورد. نگاه مستقیمم روی بدنش بود‌. به سمت وان نیمه پر رفت و آروم داخلش نشست. چشم هاش رو بست و به عقب تکیه داد. تنها صدایی که شنیده میشد قطره های آب بودن و هر دومون از این سکوت لذت میبردیم.

"تو عاشق یکی دیگه شدی و عشقت با اون نابود شد! اوکی تا اینجاش رو گرفتم، فقط بهم بگو تو حموم من چیکار میکنی؟ من کاری کردم؟ نکنه با عشقت سکس داشتم؟"
یکدفعه به سمتم برگشت و با چشم های ریز شده بهم زل زد. چطور میتونه انقدر چرت و پرت بگه؟

"واو اگه واقعا باهاش سکس کرده باشم یک رکورد جدید میشه! کیم تهیونگ افسانه‌ای که معشوقه شیطان رو دزدید!"
با خنده های احمقانه‌ش دست هاش رو نمایشی تکون داد. بی حوصله جلو رفتم و لبه‌ی وان نشستم. کمی از شامپو رو برداشتم و توی وان ریختم.

حرکاتم رو دنبال میکرد. نگاه کنجکاوش رو میتونستم ببینم! دستم رو توی آب حرکت دادم تا کمی کف درست شه و دوباره از شامپو روی دستم ریختم و به حباب های شکل گرفته زل زدم.

خواستم دستم رو جلو ببرم که ابرو هاش رو بالا فرستاد و ناخودآگاه بدنش عقب رفت.

"تو از من میترسی؟"
جدی زمزمه کردم و اون به چشم هام نگاه کرد. نمیترسید؛ مطمئن بودم که نمیترسه! اون حتی به خاطر شیطان بودنم هم عصبانی نبود! حتما دلیل دیگه‌ای داشت.

از انقباض بدنش کم شد و سرش رو عقب فرستاد، موهاش نمناک بودن و این ویوی مقابلم رو هزار برابر جذاب تر میکرد. انگشت هام رو به گردنش رسوندم و آروم مشغول ماساژ دادن پوستش شدم.

انگشت هام رو کمی خشن روی رژ لب ها کشیدم و خط فکش رو لمس کردم. بی هیچ حرفی سرش رو جلو آورد و تنها کاری که انجام داد نگاه کردن بهم بود.

"برای اینکه عشقم رو پس بگیرم.."
زمزمه کردم و توتستم غم توی چشم هاش رو ببینم.

"اون زنده‌ست؟"
با تعجب پرسید و کمی به جلو خم شد.

"آره!"

"چطور نمرده؟ انسانه؟"
سریع جوابم رو داد و من لبم رو جلو فرستادم. کمی حقیقت که اشکال نداره؟

Devil wears prada || VKookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora