part 16 ; Lust for life

3.6K 814 206
                                    

-فلش‌بک-

"هی! شعله های آتیشت رو دور کن! ممکنه بهش آسیب بزنی!"
با عصبانیت فریاد کشیدم و به بال هام تابی دادم تا اون متوجه‌ی حضورم بشه. با دیدنم چشم هاش رو ریز کرد و با پلک زدنی آتیش های سوزانش ازمون دور شده بودن.

"اون به آتیش مقاوم نیست."
با حرص پسر کوچیک رو به بغلم کشیدم ولی انگار حتی اون هم از موقعیت راضی نبود‌.

"میدونی که من هم به اندازه‌ی تو براش نگرانم؟ پس نیاز نیست مثل انسان ها خودت رو خیلی نگران و مهربون نشون بدی!"
شیطان مقابلم چینی به دماغش داد و من بی هیچ حرفی نگاهم رو به پسر توی بغلم دادم.

"ثاناتوس خوبی؟"
آروم زمزمه کردم و اون اخمی کرد.

"پدر، مامان لیا گفته که بهتره جونگهیونگ صدام کنی."
صدای گرفته‌ش رو شنیدم و شونه‌م رو بالا انداختم. جونگهیونگ اسم زیباییه، حداقل خوشحالم که لیا باز فضولی نکرده و نخواسته مامان بازی دربیاره.

"جونگهیونگ اسم قشنگیه!"
نزدیک شدنش رو حس کردم و ثانیه‌ای بعد اون توی چند سانتی متریم ایستاده بود. نیم نگاهی به بال های بزرگش که دورمون رو گرفته بودن دادم.

"هنوز از دستم عصبانی‌ای؟"
کنجکاو پرسیدم و بالاخره نگاه هامون به هم گره خوردن.

"میتونم نباشم؟"
کوتاه پرسید، جوابی نداشتم. یک هفته و چند روز از اون اتفاق گذشته بود و ما همین الانش هم چندین بار احضار شده بودیم تا نتیجه معلوم بشه.

"من میتونم عقب بکشم. خواهش میکنم نزار دردسر بزرگی درست بشه."
ملتمس ناله کردم و جونگهیونگ محکم تر بغلم کرد.

"دردسر؟"
صداش رو شنیدم. و ابرو های بالا رفته‌ش رو دیدم. هر نوع تنشی بین ما دردسر بود، مهم نبود چه اسمی روش بزاریم. تنفر، برتری، هوس، عشق! تک تک این ها میتونستن یک دردسر عظیمی برای بهشت و جهنم به ارمغان بیارن و اجتناب ناپذیر بودنشون باعث میشد بیشتر و بیشتر از لقب شیطان بودنم متنفر بشم.

"اینطوری میتونیم با هم پیش جونگهیونگ بمونیم."
زمزمه کردم، بعد از صد و پونزده سال این اولین بار بود که ما هر دومون کنار جونگهیونگ قرار گرفته بودیم و میتونستم شادی خدای مرگ‌ توی بغلم رو احساس کنم.

"جونگهیونگ لیا رو داره!"
آروم زمزمه کرد ولی اخم روی صورتم باعث متوقف شدنش شد.

"حتی اگه قبول کنم عقب بکشی، از کجا معلوم که اون ها بلایی سرت نیارن یا تبعیدت نکنن؟ جونگکوک اون لعنتی ها فقط اسمشون فرشته‌ست، میتونم قسم بخورم اگه میتونستن همین الان تک تک شیطان ها رو توی رودخونه‌ی ابدی غرق میکردن تا جهان رو از صلح و دوستی دروغین خودشون پر کنن."
جونگهیونگ رو روی زمین گذاشتم و حواسش رو با شعله‌ی آتیش پرت کردم. تمام حواسم رو بهش دادم تا آتیش های آبی رنگ بی خطر آسیبی وارد نکنن.

Devil wears prada || VKookحيث تعيش القصص. اكتشف الآن