part 8 ; take it back

4.6K 1K 366
                                    

"همینجا منتظر بمون، باید همراه یونگی برم با چند نفر صحبت کنم. جلسه‌ی مهمیه پس حواست باشه اتفاقی نیافته."
تهیونگ آروم به سمتم برگشت و من باشه‌ی کوتاهی گفتم. جدا باید اینطوری رفتار کردن با من رو تموم کنه. من که یک بچه‌ی دوساله نیستم.

چشم هام رو چرخوندم و تهیونگ با تکون دادن سرش همراه یونگی از من فاصله گرفت. سرش رو عقب فرستاده بود و با دستش توی جیبش قدم میزد.

بالاخره از جلوی چشمم کنار رفت. نفس راحتی کشیدم و به مهمونی نگاهی انداختم. خواستم به سمت خدمتکاری که شراب ها رو پخش میکرد برم و ازش بخوام میز مقابلم رو‌ تمیز کنه که حس کردم نوری دورم پخش شد. چشم هام رو با عصبانیت بستم و با باز کردنش خودم رو توی سرسرای بزرگ جهنم دیدم.

"کدوم احمقی جرئت کرده من رو به اینجا احضار کنه؟"
فریاد کشیدم و دستم رو مشت کردم. چشم هام تغییر رنگ داده بودن و میتونستم تششعات آتیش رو دور خودم حس بکنم.

"کی به جز من میتونه این کار رو بکنه؟"
با شنیدن اون صدا اخمی کردم و با چرخوندم‌ چشم هام خودم رو آروم کردم و در کسری از ثانیه آتیش ها ناپدید شدن.

"جدا باید خودت رو کنترل کنی! با هر حرکت کوچیکت اون آتیش ها پخش میشن! باز شانس آوردیم که روی من تاثیری ندارن وگرنه تا الان باید کلی سوختگی رو روی صورت بی نقصم تحمل میکردی!"
صدای خنده‌ی اون رو شنیدم. روی پاشنه‌ی پام چرخیدم و بهش نگاهی انداختم.

"تو قبلا یک دور سوختی! من خیلی قبل تر سوختگی هات رو دیدم، پس دست از سرم بردار!"
داد کشیدم و اون با چرخوندن چشم هاش خودش رو روی صندلی سیاه رنگی که با تیکه های شکسته‌ی چاقو های ابدی تزئین شده بود پرت کرد.

"و انقدر هم درمورد صورت بی نقصت نگو! شاید کسی فکر کنه فرشته‌ای چیزی هستی!"
با عصبانیت به سمت قفسه‌ی شراب هام رفتم و یکی از قوی ترین هاش رو بیرون کشیدم.

"در هر صورت.. توی زمین داری چیکار میکنی؟"
با ابروی بالا رفته به شراب توی دستم که توی گیلاسی میریخت نگاه کرد. سرم رو بالا بردم و نیم نگاهی بهش انداختم.

"به تو ربطی نداره!"
کوتاه گفتم و اون چشم هاش رو چرخوند.

"زود باش! اگه من ندونم داری چه غلطی میکنی عواقب خوبی نداره."

"منظورت چیه؟"
با بالا بردن ابروم کمی از شراب قرمز رنگ رو مزه مزه کردم.

"میام زمین!"
کوتاه گفت و بطری شراب رو خواست ازم بگیره که با اخم بطری رو به سمت خودم کشیدم.

"واقعا دلم میخواد بدونم چی باعث میشه انقدر مقابل سرورت پررو باشی."
زمزمه کردم و آهی کشیدم.

"تو سرور من نیستی، و از اون مهم تر هم اینه که هیچ وقت سرور لعنتی من نیستی."
با عصبانیت غرید و به چشم های قرمز شده‌ش نگاهی انداختم.

Devil wears prada || VKookWhere stories live. Discover now