Part 3 ; chamber

6K 1.1K 331
                                    

پنجره رو با حرکت دست هام باز کردم و اروم اولین قدم رو توی اتاق تاریکش گذاشتم. چشم هام رو چرخوندم تا اثری از اون ببینم ولی با ندیدنش نفس راحتی کشیدم.

به اتاق نگاهی انداختم، تاریک بود و از چهار تا دیوارِ دور اتاق سه تاش به رنگ سیاه و یکیش آینه بود.

"اخلاقت هیچوقت عوض نمیشه!"
به آستر های سیاه بالای تخت نگاهی انداختم و آروم لمسشون کردم.

روی تخت دراز کشیدم و بوش کردم. بوی خودش رو میداد. بالشت رو بغل کردم و چشم هام رو بستم. برای ما چیزی به اسم خواب و خستگی وجود نداشت، پس نمیتونستم بخوابم.

گوش هام رو تیز کردم و صدای قطره های آب رو که به زمین برخورد میکردن شنیدم. اون حموم رفته بود.

از آخرین باری که دیده بودمش دو هفته میگذشت ولی وقت هایی که کاری نداشتم به زمین میومدم و از دور نگاهش میکردم. دستور دادن ها و عصبانیت های بی موردش تک و تک برای من جذاب بودن .

نفس عمیقی کشیدم و به صدای نفس هاش زیر آب حموم گوش کردم. شروع کردم به شمردنشون. هنوز مطمئن نبودم که میخوام اون من رو ببینه یا نه.

به تم سیاه اتاق نگاهی انداختم. چشمم به قاب عکس هاش خورد. ملحفه‌ش رو دور بدنم پیچیدم و به سمت عکس های روی میزش قدم برداشتم.

قاب دورشون مشکی مات بود و نمای قشنگی به وجود آورده بود اونم برای من که با این رنگ خو گرفته بودم.

دو تا عکس که هردوشون خودش بودن. کاملا معلم بود که بی حواس ازش گرفته شدن و اون فقط محض خالی نبودن میز اون ها رو اونجا گذاشته بود.

توی یکی از عکس ها داشت تفنگش رو چک میکرد. برداشتمش و از نزدیک بهش زل زدم.

خط فک و بدن بی نقصش توی تصویر واضح به چشم میومد و من به تنها چیزی که فکر کردم این بود که دلم میخواد لمسش کنم.

"بالاخره داری خودت رو نشون میدی؟"

با شنیدن صدای بمی از جا پریدم. تهیونگ رو دیدم که به میز کارش تکیه زده و داره دست به سینه با سینه‌ی لختش تماشام میکنه.

دوباره شروع شده بود. آخه برای کدوم شیطانی ممکن بود که صدای قدم های واضحی مثل اون رو نشنوه؟ دوباره من داشتم حواس پرت میشدم.

نگاهم رو کنترل کردم و به سینه‌ش زل نزدم. سرم رو بالا بردم و موهای خیس و لب های سرخش رو دیدم. اون خیلی جذاب بود جوری که قلب شیطانی من هم نمیتونست تحملش کنه.

"به نظر میرسه دلت برام تنگ شده رئیس!"

من با نیشخندی گفتم و به عقب تکیه دادم و قاب عکس رو پایین گذاشتم.

"ولی تو بیشتر دلتنگ به نظر میرسی!"

اون گفت و به ملحفه‌ی دورم اشاره کرد. هومی از بی حواسیم کشیدم و با اخم ملحفه رو پایین انداختم.

Devil wears prada || VKookWhere stories live. Discover now