part 12 ; dance with the devil

4.3K 964 223
                                    

بال هام رو حرکت دادم و ثانیه‌ای بعد به عقب پرت شده بودم. متعجب بدون نفس کشیدن به من که بین زمین و هوا معلق بودم زل زد.

"ا.. این چیه؟"
با لکنت پرسید و من نتونستم خودم رو کنترل کنم و بال هام رو ببندم.

"لعنتی."
ناله کردم و پاهام رو روی زمین گذاشتم. با تعجب ملحفه رو برداشت و دور کمرش پیچید‌. چشم هام رو با حرص بستم و شونه‌م رو تکون دادم تا بال هام بسته بشن ولی اون احمق ها با سماجت پشتم بودن.

هنوز لخت بودم، خجالت نمیکشیدم ولی بال های سیاهم رو دور بدنم پیچیدم و تهیونگ که داشت نزدیکم میشد با کمی کنجکاوی مجبور شد عقب تر بره.

"تو بال داری؟"
با نفس عمیقی پرسید و من از فضایی که بال هام کاورش نمیکردن بهش زل زدم.

جلو اومد و خواست دستش رو به بال هام بزنه که با کمی ترس تکونشون دادم و اون اوه کوچیکی گفت.

ثابت موندم و بهش زل زدم که انگشتش رو جلو آورد و آروم روی پر هاش کشید. با لمس شدن بال هام توسط اون چشم هام رو بستم. الان وقتش نبود ولی حس آرامشی که داشتم خیلی عجیب بود!

"تو یک فرشته‌ای؟"
کنجکاو پرسید و دورم چرخید تا بتونه از همه زوایای اون رو تحت نظر بگیره. هومی گفتم و وقتی اون مقابلم ایستاد چشم هام رو ریز کردم.

"ن- نه!"
زمزمه کردم و اون ابروش رو بالا فرستاد.

"تو-"

"آره."
کوتاه حرفش رو قطع کردم و اون دست به سینه لبش رو گاز گرفت.

"عجیبه.. یعنی تو واقعا-"

"گفتم که آره!"
دوباره حرفش رو قطع کردم که اون با اخمی سرش رو بالا آورد و با چشم هاش ساکتم کرد.

"تو شیطانی؟"
اون کلمات رو به زبون آورد. مکثی کردم و اون منتظر موند. به شاخ های کوچیک روی بال هام که به سمت بالا رفته بودن نیم نگاهی انداخت. بال هام رو به عقب فرستادم و باکسر و شلوارم رو برداشتم، درست مقابل اون پوشیدمشون و با صاف ایستادنم سعی کردم اون لعنتی ها رو ببندم. هنوز نمیتونستم! غیر قابل کنترل شده بودن.

"جوابم رو بده!"
سرم پایین بود که پاهاش رو مقابل خودم دیدم. دست هاش رو زیر چونه‌م گذاشت و من سرم رو با مکثی بالا بردم. به چشم هاش زل زدم، اثری از ترس رو نمیدیدم. اون فقط میخواست بیشتر بدونه!

"من شیطانم!"
با اطمینان اون کلمه رو به زبون آوردم و ابروی اون بالا رفت.

"امکان نداره، اگه شیطانی اینجا مقابل من داری چیکار میکنی؟ یا بزار بهتر بگم.. اگه شیطانی چند ثانیه پیش روی دیک من چیکار میکردی؟"
با عقب بردن سرش از بالا بهم زل زد. نگاهش خیلی وحشیانه بود و میتونستم عصبی شدنش رو حس کنم.

Devil wears prada || VKookWhere stories live. Discover now